بر طبل شادانه بکوووب

و سلام بر ۱۸ سالگی ...

  • ستوده --
  • يكشنبه ۲۹ دی ۹۸

وقایع اتفاقیه یکی بعد از نمیدونم چندم

یه عالمه دوراهی روبه رومه که بهترین راه حل برای حل کردنشون صبر کردنه صبر کردن و درس خوندن ولی راستشو بخواید اینکه نگران اونا نباشم و بتونم تمرکزمو بذارم رو هدفی که قلبم به شوق رسیدن به اون هنوز میتپه کار مشکلیه . یکی گفت که انگیزه یعنی متمرکز کردن همه ی توان و انرژیت روزی هدفت و تو انرژی تلف شده خیلی داری و راست میگفت راست میگفت .

 

یه مشکل دارم میدونین چیه ؟ درمورد همین دوراهی ها ؛ اینه که علاوه بر اینکه بین انتخابشون شک و تردید دارم به خودم هم اعتماد ندارم یعنی اول میشینم خودمو سرزنش میکنم که از کجا میدونی که تو درست میگی و حق باتوعه و بعد سر اون مسائلم با خودم بحث میکنم که چی درسته چی غلط و میدونین؟ نفرین عامون بر ادمی که اعتمادش به خودشو از دست داده .

 

یه پلی لیست درست کردم تو گوشیم اسمشم گذاشتم چاووشامجو D; اهنگ های مورد علاقم از جناب چاووشی و محسن خانِ نامجو رو ریختم توش و وقتی یکم خسته شدم از تست زدن اهنگ هارو پلی میکنم و هزمان با اونا تست میزنم و میدونین خیلی کیف میده .

 

مامانم دیشب گفت دیروز خالت و شوهر خالت و پسر خالت رفتن ملاقات بابات و خب فکر نمیگردم یه روز به پسرخالم حسودیم شه که بابامو دیده =)) و دلم براش خیلی تنگ شده خیلی زیاد .

 

جمعه هم ازمون قلم چی دارم و نگرانم براش :) هرچند با اینکه از همیشه بیشتر خوندم و بیشتر تست زدم ولی حس میکنم کافی نبوده و واقعا احتیاج دارم که یه تغییر امیدوار کننده ای تو ترازم ببینم میشه خواهش کنم دعا کنید؟ 

 

دلم لک زده برای یه گفت و گوی با کیفیت برای حرف زدن درمورد تاریخ فلسفه ادبیات و حتی نجوم  گفت و گویی که ثمری داشته باشه انرژی بده و ادم در نهایت احساس بهتری داشته باشه .

 

+بالهایم را چیده اند به دور پایم زنجیری از ترس زده اند و مرا در قفسی زندانی ام کرده اند و میگویند : پرواز کن بالهایت کجا هستند؟ چرا اشفته ای ؟

 

  • ستوده --
  • سه شنبه ۲۴ دی ۹۸

اندوهِ جهان

صبح خواب ماندم یعنی دیشب نیم ساعت هم پلک روی هم نذاشته بودم و تازه داشت خوابم میبرد که با فریاد مادرم بیدار شدم سرویس دم در منتظر من بود و من خوابم برده بود 

با فجیع ترین وضع ممکن خودم را به امتحان رساندم سوال ها را حل کردم وقتی از امتحان امدم بیرون پیام ح را دیدم که نوشته بود دیدی اعتراف کرده اند و خشکم زد :)) ته مانده امیدی که بهشان داشتم هم دود شد و رفت هوا و حالا ایمان اورده ام که سایه ی دین بهترین پناهگاه یک حکومت است . که میتوان پشت دین به راحتی قایم شد و ملتی را به بازی گرفت 

که دروغ در بند بند وجود این ادمها رخنه کرده است =) 

 

+اصلی ترین سرمایه ی یه حکومت میدونید چیه؟ اعتماد مردمشه :)

+یه طوری شده که حتی مهاجرت هم فعلا نمیشه کرد همینجا دفن میشیم احتمالا =)

  • ستوده --
  • شنبه ۲۱ دی ۹۸

How poetry saves us!

ما از برون در شده مغرور صد فریب

 تا خود درون پرده چه تدبیر می‌کنند

 تشویش وقت پیر مغان می‌دهند باز

 این سالکان نگر که چه با پیر می‌کنند 

صد ملک دل به نیم نظر می‌توان خرید

 خوبان در این معامله تقصیر می‌کنند 

قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست

 قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند

 فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر

 کاین کارخانه‌ایست که تغییر می‌کنند

 می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب 

چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند   

 

#حافظ

  • ستوده --
  • جمعه ۲۰ دی ۹۸

وقایع اتفاقیه قسمت نمیدونم چندم

یه خواننده یافتم غوغا تابان خواننده ی افغان هست که با یه لهجه ی ریز و ملیحی آهنگ هاشو میخونه و قلب منو از جا میکنه  چقدر لهجه شون زیباست خب =) اخرین باری که لام رو دیدم گفتم بهت یه ماه وقت میدم لهجه بگیری چیه برای من فارسی غلیظ صحبت میکنی و خندید 

 

از نظر من زیبایی انگلیسی یعنی زیبایی که درعین کلاسیک بودن و حتی بعضا سادگی اصالت هم داره زیبایی فرانسوی اون زیبایی مینیمال و ساده ست که ادم رو تسخیر میکنه ولی هنوز نتونستم برای زیبایی که مختص به شرقه واژه ای پیدا کنم  زیبایی که فقط تو خاورمیانه و شرق پیدا میشه و روح داره روحی به عظمت تاریخی که تو خاورمیانه جریان داره .

 

چقدر ریاضیات شیمی وفیزیک زیباست چقدررر زیباست یعنی حاضرم کل روز این درس هارو بخونم   حل مسئله اون احساس رسیدن به جواب اصلا از لذت های عمیق زندگی ان

به یه کشفی رسیدم تو درس خوندن و اونم الگوریتم نویسی برای هر درس و فصله که بشدت ذهنم رو منظم میکنه و بهم نقشه راه رو میده 

مثلا برای سینماتیک مرحله های زیر و نوشتم :

اول مفاهیم اولیه 

نمودار و معادله مکان زمان 

سرعت و تندی لحظه ای و متوسط 

حرکت با سرعت ثابت 

 مفهوم شتاب و شتاب متوسط و لحظه ای

حرکت با شتاب ثابت 

سقوط ازاد 

 مغزم انگار به ارامش رسیده و خیلی مفاهیم برام ساده و بدیهی شدن :| و بله فقط با نوشتن اینا :/ و نمیدونم چرا ولی شاید بدرد شماهم بخوره =)

 

اخبار رو هم میبینم دلم خونه از جنگ بیذارم و از مرگ و کشتن هم کاش این ادمها دست از سر هم بردارن و بشینن زندگیشونو بکنن

دلم برای حیات وحش استرالیاهم خونه اون کوالاهای دلبر که اسیرِ دنیای ما آدمها شدن =) 

 

امتحان ها هم خوبن چند روزیه کتابخونه میرم و خداوکیلی تمرکزم بشدت از خونه بیشتره و خیلی زیاد بهم خوش میگذره  زندگی زیباست مهربانی هست عجب گل و بلبله و از این صحبت ها .

 

پنج روز دیگه تولد یه دوست مجازیه و خب چیکار میشه کرد برای تولد یه دوست مجازی ؟ به جز تبریک ساده 🤔

 

و همین دیگه =)

 

+این پست نسبت به فضای غم الود این روز ها یکم شاد به نظر میرسه و امیدوارم به دوستانی که داغدار هستند بی احترامی نشده باشه:)

  • ستوده --
  • سه شنبه ۱۷ دی ۹۸

شاید گاهی وقت هابهتره به معجزه ایمان داشته باشی

خاله کوچیکه میگه کار خداست من میگم معجزه ست و مامان میگه حضرت عباس نظر کرده هرچی که هست من میتونم امشب بعداز شیش سال اروم بخوابم و بدونم که تقلا و خواسته ام بیهوده نبوده برای بابا خوشحالم حتی اگه دنیام وحشتناک خالی شده باشه ودلم از دلتنگی خودشو به سینه بکوبه ولی مطمئنم الان جاییه که توش میفهمنش و وضعیت خیلی بهتری داره 

 

+چند وقت پیش رو کردم به اسمون گفتم خدایا از نطر روحی واقعا نیازمند یچیزیم که حس کنم اتفاق های خوب هم قراره بی افتن میشه یه حرکتی از خودت نشون بدی؟ و نشون داد دمت گرم خدا دمت گرم 

 

  • ستوده --
  • سه شنبه ۱۰ دی ۹۸

آخرین پرده از یک تراژدی

امتحان بعدی فیزیک است از مامان میپرسم به نظرت وسایل فیزیک را هم بردارم میگوید بردار که هی مادربزرگت را وادار نکنی که خانه بیایید شانه هایم را بالا میاندازم  هنوز باورم نمیشود بابا با دوتا پاهای خودش بیمارستان رفته باشد احتمال های ممکن را مرور میکنم یعنی قصدش دقیقا چه بوده؟ به نتیجه ای نمیرسم  سرم را تکان میدهم در عین حال که دلم میخواهد به اغوشی پناه ببرم و زار زار گریه کنم یک بی حسی و انجماد خاصی قلبم را فرا گرفته است انگار که نهایت ترس هایت را دیده باشی و ببینی که دنیا ارزش هیچ چیزی را ندارد .

دیروز فکر میکردم همه چیز نابود شده دو قطره اشک ریختم و نگذاشتم بیشتر شود  از دست همه حرص خوردم  و لب هایم را جویدم امروز هیچ چیز برایم مهم نبود تنهایی رفتم ازمایش چکابم را گرفتم و خودم پیش دکتر رفتم بعدش هم رفتم کتاب خانه ف را هم دیدم کنار هم نشستیم نمیگذاشت وقتم را تلف کنم  دیگر نه فردا برایم مهم است نه دیروز انگار که دلم میخواهد فقط به حال توجه کنم و همه ی تلاشم را بکنم که از خودم راضی باشم 

دلم برای بابا تنگ شده است همه اش چند ساعت از رفتنش میگذرد و سالها از اخرین باری که دراغوشم گرفته است اما اه خدایا دلم بابا را میخواهد ...

 

  • ستوده --
  • يكشنبه ۸ دی ۹۸

تصمیم های اثرگذار

سرِ صبح رفته بودم ازمایش خون بدم که ببینم وضعیت چطوره و اینا و داشتم به این فکر میکردم که چقدر سلامت روح و جسم مهمه که اگه ما این دوتا رو نداشته باشیم و هرچیزی داشته باشیم انگار هیچی نداریم و تصمیم گرفتم بیشتر مراقب خودم باشم .

میدونین توی بدن ما میلیون ها سلول وجود دارن که تنها دغدغه شون ماییم روا نیست که ازشون غافل بشیم 

  • ستوده --
  • سه شنبه ۳ دی ۹۸

لگد مال شدن نهالی که تازه کاشته بودمش

این روزا فهمیدم بدتر از اینکه نذارن اعتراض کنی اینه که اعتراض کنیو کسی توجه نکنه اعتراض کنیو برای کسی مهم نباشه شاید خیلی وقتها بهتره کاریو انجام ندیم چون اونموقع شاید اخرین امیدمون هم پر پر بشه 

 

+قبوله ! من صبر میکنم به هرطریقی که شده اما هرگز یادم نمیره این روزهارو 

 

+کار دلم به جان رسد کارد به استخوان رسد

ناله کنم بگویدم دم مزن و بیان مکن

  • ستوده --
  • شنبه ۳۰ آذر ۹۸

بدون شرح !

گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام

و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهایتان زخم دار است

با ریشه چه می کنید؟

گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده اید

پرواز را علامت ممنوع می زنید

با جوجه های نشسته در آشیان چه می کنید؟

گیرم که می کشید

گیرم که می برید

گیرم که می زنید

با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟ 

 

دوتا شعر دیگه رو هم پیوست این شعر میکنم و به نظرم اونقدر حق مطلب ادا میشه که نیاز نباشه چیزی بگم .

شعر اول

شعر دوم 

  • ستوده --
  • پنجشنبه ۲۸ آذر ۹۸