۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

تولدی دیگر

نگاه کن که غم درون دیده‌ام

چگونه قطره قطره آب میشود

چگونه سایهٔ سیاه سرکشم

اسیر دست آفتاب میشود

نگاه کن

تمام هستیم خراب میشود

شراره‌ای مرا به کام میکشد

مرا به اوج میبرد

مرا به دام میکشد

نگاه کن

تمام آسمان من

پر از شهاب میشود


* *

تو آمدی ز دورها و دورها

ز سرزمین عطرها و نورها

نشانده‌ای مرا کنون به زورقی

ز عاجها، ز ابرها، بلورها

مرا ببر امید دلنواز من

ببر به شهر شعرها و شورها

به راه پر ستاره میکشانیم

فراتر از ستاره مینشانیم

نگاه کن

من از ستاره سوختم

لبالب از ستارگان تب شدم

چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل

ستاره چین برکه های شب شدم

چه دور بود پیش از این زمین ما

به این کبود غرفه‌های آسمان

کنون به گوش من دوباره میرسد

صدای تو

صدای بال برفی فرشتگان

نگاه کن که من کجا رسیده‌ام

به کهکشان، به بیکران، به جاودان

کنون که آمدیم تا به اوجها

مرا بشوی با شراب موجها

مرا بپیچ در حریر بوسه‌ات

مرا بخواه در شبان دیر پا

مرا دگر رها مکن

مرا از این ستاره‌ها جدا مکن

  • ستوده --
  • يكشنبه ۱۸ شهریور ۹۷

فلسفه بافی

(ب) گفت ستوده ما همیشه جنگیدیم برای همه چیز و این جنگیدن بجای اینکه حالمونو بهتر کنه خسته و بی رمقمون کرده 
منم گفتم  میدونی مشکل ما کجاست؟ ما برای رفع یه مشکل نمیگنجیم ما با ماهیت اون قضیه میجنگیم چیزی که هیچ راهی عمدتا برای نبودنش نیست !

......
میچ البوم از زبان موری میگه که قبل از جنگیدن باید بپذیریم تا وقتی نپذیریم که از تاریکی میترسیم نمیتونیم از این ترس جدا بشیم 
پذیرفتن شرایط قدم اول جنگیدن برای زندگیه 
  • ستوده --
  • جمعه ۱۶ شهریور ۹۷

دلم نمیخاد عنوان بذارم اصلا :|

پیش پای شما تو اینستاگرام استوری رو منتشر کردم با این مضمون :

اوصیکم به همه شما که اصول زندگی خودتون رو داشته باشید و هرکاری که بقیه انجام میدهند رو انجام ندید 

یکی از دوستان جان زحمت کشید و ریپلای کرد اوصیکم یعنی چی؟ عربیه؟

 و منم براش توضیح دادم که بله و فلان و بیسار

یکهو نه گذاشت و نه برداشت و گفت : من از کلمات انگلیسی توی حرف زدنم استفاده میکنم ولی عربی خیلی حال بهم زنه :|

من نیز برگشتم گفتم چرا ؟! که شروع کرد 

از زبان قران بگیرید تا تجاوز و وخامت اوضاع اقتصادی! همه و همه رو گردن این زبون بیچاره انداخت و گفت اصلا نباید دینی تدریس شود :|

مجددا پوکر فیس شدم و گفتم خواهرم اخه چه ربطی به دینی داره و ادامه ی ماجرا 

.....

این حجم از نفرت این عزیز از دست رفته رو به دین درک میکنم چون من نیز دوسال پیش اینطوری بودم که بعد با خوندن کتابای پائولو کوئیلو شفا یافتم و تازه فهمیدم که اهاان اینه داستان اصلا :|

اما این تعصب رو نمیفهمم خب به این زبون بدبخت چه ربطی داره :| و چرا داستان هارو قاطی میکنند این جماعت :|


من خودم به شخصه با هیچ گروه موافق نیستم نه دیندار های تندرو نه بی دین های افراطی و مطمئنم برای خدا هم فرقی نمیکند من در مسجد عبادتش کنم یا توی کلیسا و یا حتی به سبک خودم وقتی که پایم داخل آب رودخانه است و از بوی چمن مستم 

در نهایت نهایت به هر اصول و اعتقاد و عقیده ای که پابندم فکر میکنم باید دنیارا به جای بهتری تبدیل کنم افسانه ی شخصیم را به کمال برسانم و ته ته تهش در هر سنی که کارم تمام سرم را بگذرم زمین و بمیرم


و فکر کنم که خداهم با من موافق باشد



پی نوشت اول : مهمترین ضعف این متن اینه که یهویی از محاوره میره تو رسمی و برعکس و عین کسی میمونه که تازه نوشتن و شروع کرده !


پی نوشت دوم : بهترین اتفاق اخیرا اینه که  عطشم برای نوشتن برگشته و حتی بیشتر از قبله ^_^ و من خوشحااالم

  • ستوده --
  • شنبه ۱۰ شهریور ۹۷

یه کلاف‌سردرگم

اگه همین الان تو همین دقیقه و همین ثانیه بهم بگن اسم فیلم زندگیتو چی میذاری میگم یه کلاف سردرگم  شاید سوال پیش بیاد چرا؟ و من میگم چون هیچی سرجاش نیست و من نمیدونم دقیقا چه چیزی رو از کجا باید شروع کنم 


خب از اول تابستون تا الان هیچ فعالیت مفید خاصی انجام ندادم... احتمالا برای پونصد هزارمین بار هری پاتر خوندم و طبق معمول همیشه سعی کردم پیوند کوالانسیه بین خودم و تختم رو قوی تر کنم [به حدی که مامانم در به در دنبال راه درمان زخم بستره چون عمیقا اعتقاد داره به زودی بهش دچار میشم ]

و سر جمع دوسه فصل ریاضی فکر میکنم خوندم :| و به معناااای واقعی کلمه به بطالت گذروندم [بغض کرده و به تقویم خیره میشود ]


هیچ کس نمیدونه که من برنامه های زیادی واسه زندگیم دارم و روزی هزاربار ایندمو ترسیم میکنم و مطمئنم که بهش میرسم اما یه مشکل بزرگ دارم اونم اینه که چهارزانو نشستم وسط اتاقم و مشت مشت گل رس میریزم تو سرم و هیچ اقدامی نمیکنم :| و روزی صدبار به خودم میگم خاک برسر بی ارادت کنم  تو اخرش هیچی نمیشی (و مامانمم تایید میکنه !)


الان که دارم این خطوط رو مینویسم روی صندلیم نشستم و به میزم خیره شدم (از تختم جدا شدم دی :) و باز دارم فکر میکنم که از کجا شروع کنم ؟ و این کلاف سردرگمو باز کنم =))))



  • ستوده --
  • جمعه ۹ شهریور ۹۷