۹ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

.

فکر میکردم باید به خودم زمان بدم تا یادم بره تا شرایط بهتر شه 

اما هنوز احساس میکنم یه تیکه از روحمو جا گذاشتم و دایره امنمو از دست دادم 

کلی حرف دارم که بنویسم اما احساس میکنم همشون بی ارزشن 

همین.


پی نوشت : ازخودم باید خجالت بکشم که با همچین اتفاق مسخره ای احساس میکنم 

روحمو جا گذاشتم 

  • ستوده --
  • جمعه ۳۰ فروردين ۹۸

بله! روحم درد میکنه

هیچ وقت از دانش اموزتون نخواین براتون توضیح بده چرا پدرش نمیتونه بیاد و رضایت نامه کذایی رو امضا کنه 

چون ممکنه مثل من ضعیف لوس و ... باشه و یهو بزنه زیر گریه 

هیچ وقت وقتی دانش اموزتون داره گریه میکنه نگین بهش که بره دنبال سهمیه برای کنکورش این مسئله با هیچ سهمیه ای قابل معاوضه نیست 

و هیچ وقت وقتی دانش اموزتون داره مثل ابر بهار گریه میکنه ازش نپرسین چندتاا بچه ای این چه سوالیه خب :| 



+وحشتناک بود خیلی وحشتناک دلم میخواد خودمو با گیوتین دار بزنم که اینهمه مدت صبر کردم هیچی نگفتم یهویی امروز ترکیدم


++بهش به چشم یه رسوایی نگاه میکنم چرا ؟ فکر میکنم ترجیح میدادم منو موقع قانون شکنی تو مدرسه بگیرن و براش گریه کنم تا اینجوری اینقدر بد :(((



+++دلم میخواد یکیو مقصر بدونم ولی جز خودم هیچ کس به ذهنم نمیرسه 

  • ستوده --
  • يكشنبه ۲۵ فروردين ۹۸

یادداشت دوم : کلمه آخرین پناه ادمیزاد است

قبل تر ها یعنی یک چیزی حدود دوسال پیش اینستاگرام تریبون ازاد من بود و من همه نظرات و عقیده هایم را در آن مکتبوب میکردم  احساس میکردم کسی باید آنها را بخواند و من باید با کسی آنها را به اشتراک بگذارم اما بعد از چند بار بحث و جدل و حتی دعوا! بخاطر برداشت اشتباه یا حتی انتخاب ها و عقاید شخصی ام دیگر نتوانستم به اینستاگرام و آدمهای داخلش اعتماد کنم دیگر از نوشتن ترسیدم و نهایت کاری که انجام دادم این بود که از در و دیوار عکس گذاشتم و زیرش شعر ها و تیکه کتاب هایی گذاشتم تا حرفهایم را در لفافه بزنم  و مجبور نباشم به کسی جواب پس بدهم [و نمیفهمم چرا باور نداشتم که من مجبور نیستم به آدمها جواب پس بدهم !در ۱۴ ۱۵ سالگی انگار ادم فقط میخواهد مقبول واقع شود  ] کم کم باعث شد من از کلمه ها بترسم و دیگر نتوانم خیلی راحت حرف بزنم و مدت ها طول کشید تا بتوانم خودم را قانع کنم که قرار نیست تمامی کلمات من تایید شوند  من قدیسه نیستم و ممکن است اشتباه کنم و حتی اشتباه انتقال دهم 

اما لطفا لطفا  کلمات را برای آدمها بگذارید کاری نکنید از حرف هایشان بترسند کلمات اخرین پناه آدمیزاد است 

  • ستوده --
  • چهارشنبه ۲۱ فروردين ۹۸

خسته ام از جهان آدم ها، میروم تا درخت برگردم.

هرچقدر دیدگاهم به زندگی و خوشبختی و رویا و اینده و اینا عوض شده باشه 

ادمها نمیذارن که من دیدگاهم بهشون رو عوض کنم میتونم بگم هشتاد و هشت درصد ادما غیرقابل اعتمادن این روزها و شما نمیتونی صادقانه خودت باشی در مقابلشون 

چون از کوچکترین اشتباهی که میکنی ممکنه یه اتیش بزرگ درست کنن 


امضا یک عدد ستوده ی ترسیده :(


پی نوشت : دعاها انرژی مثبت ها آرزوها و ویش یو د بست های شمارا خواستاریم 

  • ستوده --
  • سه شنبه ۲۰ فروردين ۹۸

این قسمت : اسپکتو پاترونوم

میخوام بگم هرچقدر هم که معتقد باشی ادم باید با دست های خالی ام که شده پای خودش و آرمان هاش وایسه و بجنگه ( مشخصه جدیدا زیاد فیلم های ابرقهرمانی میبینم ) و رویاها مهمترین داشته های ما تواین دنیا هستند که باید برای رسیدن بهشون تلاش کنیم و من میتوانم و اگر اصل بر ناتوانی انسان بود خدا اصلا انسانی خلق نمیکرد  محمد و مگه من چیم از همه کمتره 

دمنتور ها سخاوتمندانه حاضرن همه امید و ارزوتو سر بکشن و کاری کنن بترسی ناامید شی و بهت هی یاداور شن که انسانِ محترم اعتقاد کافی نیست باید ایمان داشته باشی به هدفت به خودت و تلاش کنی 



این عکسو تو راه برگشتن از سیزده بدر گرفتم خیلی شاید بی کیفیت باشه ولی اون نورها تو تاریکی بهم میگن حتی اگه تاریکی مطلق هم باشه نور راه خودشو پیدا میکنه 



پی نوشت اول  : داشتم فکر میکردم ما ادما براساس شرایطمون راجب چیزای متعددی مینویسم یکی راجب عشق مینویسه یکی ناامید و غمگینه از درد و رنج و غصه مینویسه 

من؟ منم کم کم دارم به این مجری های همایش های حال بهم زن انگیزشی  ما میتوانیمِ جهان را در چهارساعت فتح کنیم تبدیل میشم -_-


پی نوشت دوم : جالب نیست حتی حضور دمنتورهاهم بی فایده نیست و میتونه به یه نیروی محرک تبدیل شه؟ فقط باید به حد کافی ادم قوی باشه فکرمیکنم 

  • ستوده --
  • جمعه ۱۶ فروردين ۹۸

از هرچیز نصف و نیمه ای تو دنیا متنفرم

 ظاهرا سرماخوردگی غمگین و بی اعتماد به نفسم کرده فردا خوب میشم ولی بیاین این اهنگو گوش بدیم 

دریافت

  • ستوده --
  • سه شنبه ۱۳ فروردين ۹۸

یادداشت: جنگیدن

همه ی ما آدمها در زندگیمان به موقعیت هایی برخورده ایم که باید با چیزی و یا برای چیزی میجنگیدیم تا پیروز شویم اما بارها شده است که نه تنها پیروز نشدیم بلکه روح و جسممان بخاطر این جنگ فرسوده شد 

من میخواهم بگویم جنگیدن خیلی خوب است اینکه برای چیزی که میخواهی مبارزه کنی باعث میشود تا به اصطلاح قدیمی ها قدر عافیت بدانی 

اما میدانی همه اش به ما گفته اند برای چیزی که میخواهی بجنگ اما محض رضای خداهم که شده هیچ کس نگفت اینکه چشمهایت را ببندی و فقط بجنگی و بجنگی باعث نمیشود پیروز شوی 

خیلی وقت ها باید برای یک لحظه ام که شده سلاحت را کنار بگذاری نفسی تازه کنی و چیزهایی را عوض کنی 

جزئیاتی که شاید سرعت رسیدن به مقصود و یا حتی قدرتش را افزایش میدهند 

خیلی وقتها ما ادم ها برای ماهیت یک چیز میجنگیم نه برای حل آن نتیجه ممکن است تفاوتی نکند شاید در هرحال آن مشکل رفع شود اما نیتی که ابتدا بخاطر آن میجنگیم مسیر مارا میسازد و هرچقدر که مسیر سهل تر باشد خب انسان راحت تر است و روح. وروانش کمتر آزار میبیند

تمام حرف من این است 

حواستان باشد که چرا و چگونه میجنگید !



  • ستوده --
  • جمعه ۹ فروردين ۹۸

How poetry save me

صلح است میان کفر و اسلام

با ما تو هنوز در نبردی

_سعدی 

  • ستوده --
  • دوشنبه ۵ فروردين ۹۸

رسید مژده که آمد بهارو سبزه دمید

بعد از اینکه تست های حسابان و زدم و تحلیلشون کردم ( مثل اینکه سال و با درس خوندن شروع کردم D:) بعد رفتم سراغ فیلم دیدن 

جنایات گریندل والد ( حالا مفصل راجبش حرف خواهم زد ولی خیلی از از چیزاشو دوست داشتم  ) و چهارتا اپیزود از فصل دوم arrow رو دوباره دیدم ( من بشدت این سریال رو دوست دارم ولی به طور کلی ممکنه اعصابتونو خرد کنه ..) 

و خب ساعت یک و و ده دقیقه شد  و چشمام دیگه یاری نمیکرد و تیر میکشید اما باید میرفتم با سبزه و نون میومدم داخل ( به اصطلاح سالی میشدم ) 

تو ذهنم داشتم مرور میکردم که چه آرزوهایی بکنم و چی بخوام از خدا و همزمان با چادر هم کشتی میگرفتم که دیدم داره برف میاد بابا لامپای حیاط و روشن کرده بود و نورای رنگی رنگی روی کاشی های حیاط سایه انداخته بود 

من داشتم به برفا نگاه میکردم و همزمان توی رویاهام غرق بودم و یه لبخند بزرگ رو لبم بود و چادر بالاخره رو سرم ایستاد که سال تحویل شد 

و بله نود و هشت پر از رویا و لبخند و ارامش مهمون خونمون شد !

نود و هشتتون بهار 

  • ستوده --
  • پنجشنبه ۱ فروردين ۹۸