۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

نیمه موقت


نمیدونم این تصویر تصویر کسیه که هستم یا کسیه که میخوام باشم !

  • ستوده --
  • دوشنبه ۲۹ بهمن ۹۷

نیازمندیها

فئودور داستایوفسکی یه جمله معروف داره که میگه : میخواهم اقلا یک نفر باشد که من با اون از همه چیز همانطور حرف بزنم که با خودم حرف میزنم 
من یکی از حامیان سرسخت اینم که ادمیزاد باید تنها باشه و تنهایی رو یاد بگیره  و تا میتونه به خودش تکیه کنه ولی الان تو شرایطی ام که  از ادمی که راحت بتونم همه ی چیزهایی که تو مغزم آزارم میده رو بهش بگم و اون فقط گوش بده و بفهمه بشدت استقبال میکنم 
ولی خب نمیشه نیست و چقدر شرایط سخت تر میشه اینطوری :(

حالا فعلا این اهنگ و گوش بدیم تا ببینیم چی میشه : cancion triste

  • ستوده --
  • دوشنبه ۲۲ بهمن ۹۷

درخت گیلاسِ دلم شکوفه داد

دقیقا دوروز دیگر  یک ماه از روز تولدم می گذرد و من ۲۸ روز است که ۱۷ سالگی را به پایان رسانده ام [ بله بیست و نه دی متولد شده ام ]

اما از کل این یک ماه  این ده روز اخیر یاد گرفته ام که زندگی کنم و با یک اکسپکتوپاترونوم همه ی دمتتور های لعنتی که مثل بختک روی زندگی ام افتاده بودند را فراری بدهم  و به جای اینکه هی در آینه نگاه کنم و غر بزنم که ستوده لپ هایت را لاغر کن ستوده چقدر لک افتاده روی صورتت ستوده فلان ستوده بیسار زل زده ام به چشم هایم و به برق چشم هایم خیره شدم 

میدانید من مطمئن بودم که خودم باید خودم را نجات بدهم و هیچ سوپر منی قرار نیست پیدایش شود و مرا از باتلاقی که درش گرفتارم نجات بدهد اما نمیشد نمیتوانستم اما از ده روزه پیش استین هایم را بالا زدم لباس رزمم را پوشیدم و برای پس گرفتن خودم دست به کار شدم 

 میدانم هنوز اول راهم و هنوز روزهای زیادی ممکن است بزنم زیر گریه و ناله سردهم که وای فلان و وای بیسار اما از یک چیزی مطمئنم اینکه اینبار هیج چیزی را نیمه کاره رها نخواهم کرد. 

 این شعر را هم جلوی چشمانم میگذارم تا یادم باشد همانقدر که اندوه در جانمان نشسته است همانقدر هم دلیلی برای شادی وجود داد : دنیا پر از رنج است با این حال درختان گیلاس شکوفه میدهد [ کوبایاشی ایسا ] 


پینوشت اول : نذر کرده ام اگر حالِ پدر بهتر شد بیست شاخه گل را به بیست ادم غمگین بدهم و برای ثانیه ای هم که شده حال کسی را بهتر کنم 

شما هم دعا کنید نه فقط برای من بلکه برای همه ی ادمهای زمین که حالشان علی الخصوص حال دلشان هرروز بهتر و بهتر باشد :)


  • ستوده --
  • يكشنبه ۲۱ بهمن ۹۷

Kings cross station , platform 9 3/4


همه چیز دقیقا از همینجا شروع شد :

ایستگاه کینگز کراس سکوی نه و سه چهارم 

یه پسر لاغرِ عینکی با زخمی روی پیشونیش برای اولین بار سوار قطاری شد که زندگیش رو تغییر داد 

اولین باری که کتابهای هری پاتر رو خوندم ۱۳ سالم بود  قبلش فقط یچیزی از هری پاتر شنیده بودم و بشدت مشتاق بودم تا کتاب هاش رو بخونم یا فیلم هاش رو ببینم که دوستم تولد ۱۳ سالگیم دو جلد از هری پاتر و محفل ققنوس رو بهم هدیه داد 

[ البته هیچ وقت نفهمیدم چرا از وسط  :| چرا دو کتاب اول رو بهم نداد؟]

اینطوری بود که من دقیقا از وسط ماجرا وارد دنیای هری پاتر شدم 

فکر کنم عبارت زندگی کردن با این کتاب اینجا درست ترین تعریف برای رابطه ی من با این مجموعه داستان باشه 

من همزمان با هری هرمیون و رون تو سرسرای هاگوارتز غذا خوردم ، از کتابخونه هاگوارتز استفاده کردم و توی سالن عمومی گریفندور تکالیفم رو انجام دادم و برای مرگ اسنیپ و دامبلدور اشک ریختم و خط به خط این داستان رو نفس کشیدم 

هری پاتر شاید در ظاهر رمان نوجوان باشه که برای سرگرمی خونده میشه اما چیزهای زیادیو بهم یاد داد 

< بهم یاد داد برای اینکه ابر قهرمان دنیای خودت باشی نیاز به توانایی هایی فرا انسانی نداری و حتما لازم نیست کامل ِکامل  باشی بهم یاد داد دوستی ارزشمند ترین ودیعه ی این دنیاست که نصیبم شده و یاد داد که عشق قدرتمند ترین سلاح جهانه  با عشق به هرچیزی میشه پیروز شد >

گاهی وقت ها سعی میکردم جزییاتی از دنیای جادویی رو وارد دنیای خودم کنم ؛ چوبدستی بسازم چند تا کتاب با ظاهر جادویی درست کنم یا حتی نامه هاگوارتز رو برای خودم پست کنم  اما نمیشد خیلی چیزها این وسط درست نبودن و مصنوعی بودنشون فقط توی ذوقم میزد و کلافم میکرد اونوقت بود که از همه چنل های تلگرامی و پیج های اینستاگرامیه اینطوری لفت دادم و اجازه دادم این دنیا همینطور بکر و دست نخورده توی ذهنم  زندگی کنه  و سهم من ازش تنها خیال پردازی های قبل خواب باقی بمونه



فکر میکنم روزی که رولینگ دست به قلم برد تا این دنیارو خلق کنه هرگز فکرش رو نمیکرد که خیلی ها با این قصه ها زندگی کنن و نوجوونیشون رو رقم بزنن


پ ن : کاش زمان به عقب برمیگشت تا من برای اولین بار میتونستم این کتاب رو بخونم :(

پ ن ۲: مدت ها بود که میخواستم در ستایش هری پاتر پست بنویسم ولی احساس میکنم اصلا اون چیزی که میخوام نشده 






  • ستوده --
  • شنبه ۲۰ بهمن ۹۷

خاکستری تیره

اینکه ادم از ترس زانوشو بغل بگیره و مچاله بشه تو دیوار و هی تلگرام و اینستاگرامو اسکرول کنه هیچ چیو حل نمیکنه اینکه شبا زار زار گریه کنه و بالشش همیشه خیس باشه هم شرایطو بهتر نمیکنه یجایی ادم از این همه ضعف و استیصال حالش بهم میخوره و میخواد یه کاری بکنه 

اونجاست که دست خودشو میگیره اشکای خودشو پاک میکنه و برای هزارمین بار همه چیزو از صفر شروع میکنه

 و اینبار به خاطر خودش با همه ترس ها و حسای منفیش میجنگه 

_یچیزی  توی خلقت ادمیزاد توجه منو به خودش جلب کرده 

اینکه اهمیت نداره چقدر شرایط اطرافش خاکستری تیره باشه 

نیرویی اونو وادار میکنه که ادامه بده و به جلو پیش بره  



  • ستوده --
  • جمعه ۱۹ بهمن ۹۷

یک نامبرده ی خسته که مجال ادامه دادن ندارد

کاش یکی میامد و  برای مامانم توضیح میداد که وقتی یک دختر نیمه کنکوری در خانه دارید که سمپادی هم هست و توقع رتبه و نمره ی خوب از اون دارید 

باید خانه را به یک مکان امن و ارام بخش تبدیل کنید نه اینکه هرروز شبیه میدان جنگ باشد و نامبرده هی زیر پتو مچاله شود و هق بزند 

  • ستوده --
  • يكشنبه ۱۴ بهمن ۹۷

دل خوش سیری چند به هرحال؟

لندن اهواز ایتالیا یا گیلان اصلا خود شمال اروپا

دل ادمیزاد که خوش نباشد بهشت برین هم که برود جهنم است آقا جان 




  • ستوده --
  • شنبه ۱۳ بهمن ۹۷