عنوان نداره

ده دقیقه ی دیگه اینترنتم غیر فعال میشه منتظر بودم تا حالم خوب شه و بعدش بیام از دانشگاه تهران بنویسم ولی نشد فکر میکردم خیلی انگیزه میگیرم و وقتی برمیگردم بیشتر از قبل درس میخونم اما این روزها نود درصد کلاسارو شرکت نکردم و توخونه ام فقط میخوابم تا حتی انگیزه ندارم تا یه تست بزنم و نمیدونم باید چیکار کنم تا حالم بهتر شه همه راه هارو رفتم و هیچ کدومشون فایده نداشته 

شما راهی ندارین؟ توصیه ای چیزی؟ چون با این وضعیت بی انگیزگی و بی امیدی مفرطی که دچارشم باید همه چیز رو فراموش کنم انگار !

  • ستوده --
  • دوشنبه ۲۵ آذر ۹۸

یک خطی ها_۲

فقط بخاطر برق چشات که رو کنی بهم و بگی من که گفته بودم دخترم میتونه تو گفتی نه !

  • ستوده --
  • جمعه ۲۲ آذر ۹۸

وقایع اتفاقیه ی نمیدونم چندم

بابای قشنگم ^_^ دلم میخواد محکم بغلش کنم و بهش بگم که چقدر عاشقشم چقدر بهش افتخار میکنم و اون واقعا یکی از بهترین ادماییه که تو زندگیم باهاش روبه رو شدم و شانس دخترش بودن رو داشتم هرچند که قدر ندونستم :) 

بگذریم فردا عازم دانشگاه تهرانیم قراره بریم و اونجارو از نزدیک ببینیم که به قول مدیرمون بلکه در شما ایجاد انگیزه ای شد و بیشتر درس خوندین .فکر میکنم بهم خوش بگذره چون من جاده رو دوست دارم و فردا یچیزی حدود شیش هفت ساعت از سفر  رو قراره تو جاده باشم 

امیدوارم بتونم از اتقلاب برای خودم یادگاری بگیرم برنامم اینه که تو راه یکی از کتابای البرکامو به اسم سقوط رو بخونم فیلم ببینم ( که البته هنوز تصمیم نگرفتم چی ) و فکر کنم و آهنگ گوش بدم 

حوصله ی حرف زدن ندارم و امیدوارم بچه ها زیاد به این قضیه گیر ندن 

امیدوارم فردا بتونم رفرش شم جدا از کنکور ممکنه دوتا اتفاق نسبتا مهم برای من تو زندگیم بی افته که نیازمند توان زیادیه امیدوارم بتونم قوی باشم و خودم باشم  و سال دیگه این موقع ها با لبخند به خودم بگم دیدی از پسش براومدی؟ و با روحم لبخند بزنم .

امروز هرطور که بود فردا یه روز جدیده و هرجی که بشه و هرچی که قرار باشه پیش بیاد مطمئنم از پسش برمیام من به خودم ایمان دارم و به نظرم همین کافیه مگه نه؟ 

 

 

بعدا نوشت : راستی کتابام بالاخره دیروز رسید ^_^ و از خوشحالی ده بار بوشون کردم و مامانم میگه تو واقعا برای کتاب تست اینقدر خوشحالی ؟ :|

  • ستوده --
  • دوشنبه ۱۸ آذر ۹۸

اندرمصائب خرید انلاین

یک هفتس که من منتظرم کتابام برسه و اداره پست رو بیچاره کردم به حدی که تا زنگ میزنم میگم خانوم فلانی ام میگه دخترم یکم صبر داشته باش میاد بالاخره دیگه شما جوونا چرا اینقدر هولین :| 

امروز درحال پیگیری سفارش بودم که گفت خانوم فلانی پسرتونم نیم ساعت پیش زنگ زده بودن من خدمتشون عرض کردم متاسفانه بسته شما با یکم تاخیر فرستاده شده 

منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم اخه اینا کتابای کنکورشه بقیه ی منابع رو زده فقط لنگ این چهارتاست میترسم عقب بی افته پسرم :|

( در هردوتماش خودم بودم نمیدونم چرا یه جا فکر کردن من مامان یه بچه ام یه جا فکر کردن یه پسر بچه ام :|)

 

خلاصه با این وضعیت دلم میخواد برم خیلی سبزو بغل کنم اینقدر اینا قشنگ فرستادن و منو حرص ندادن -_- برای ادم کم صبری مثل من همون خرید افلاین خوبه -_-

 

+پست موقت D:

  • ستوده --
  • پنجشنبه ۱۴ آذر ۹۸

یک خطی ها

پناه میبرم به خواب از شر دنیای اطراف 

  • ستوده --
  • دوشنبه ۱۱ آذر ۹۸

وقایع اتفاقیه

همین یه ساعت پیش زیر پست آنه کامنت گذاشتم این روزها بین دوتا ستوده دائم تغییر چهره میدم  ستوده ی هدفمند و امیدوار و ستوده ی خسته و ناامید  نمیدونم طبیعیه ؟ نیست؟ جریان چیه خلاصه .

پنجشنبه رفتیم پارک اون دوتا فریز شدن ولی من خیلی ریلکس و خونسرد میگفتم هوا خوبه که و سعی میکردم از زیر بار عکس گرفتن دربرم که هربار ح منو سمت دوربین میکشید و من بهش تشر میزدم مگه داریم واسه شوراشهر عکس میگیریم اینجوری به دوربین نگاه میکنی :| 

این هفته ام مهمونی دعوتم این روزها دوست خوبی نبودم و از سین غافل شدم به حدی که دیشب زنگ زد و گفت تو فقط رتبه ی کنکورت خوب نشه من میدونم و تو  .

دیروز شیش ساعت درس خوندم و به افتخارم دست بزنید D: و هنوز باورم نمیشه بعضیا هشت ساعت میخونن جنگه مگه؟ 

درمورد کنکور هم ماجرا سخت تر از اون چیزی بود که به نظر میرسید فکر میکردم میتونم خودمو از جو روانیه کنکور جدا نگهدارم و بی توجه به بقیه چیزا درسمو بخونم فقط با ارامش 

ولی نمیدونم چرا اینطوری نیست 

یه عالمه پست پیش نویس دارم یه پست هم راجع به اینکه چرا اصلا باید شعر بخونیم و چرا شعر مارو نجات میده دارم مینویسم و سعی میکنم خودمو قانع کنم که بذارمش 

و این مدت که اینترنت قطع بود خیلی خوشحال بودم که همش تند تند پست میذارید و یه لحظه از ته دل میخواستم دعا کنم که هیچ وقت وصل نشه D: 

همین دیگه 

 

+گر من از گردش ایام ملولم نه عجب

آنکه خوشدل بود از گردش ایام کجاست؟

  • ستوده --
  • يكشنبه ۳ آذر ۹۸

ابری که خودکشی بکند برف میشود

میدونی یاد کِی افتادم؟ بهمن بود؟ شایدم اذر یادم نمیاد ولی یه برف تروتمیزی اومده بود صبح پنجشنبه بود ولی، من کلاس زبان داشتم و بعد کلاس زبان قرار بود باهم بریم نیم ساعت مونده بود به کلاس یه لنگ پا تو سرما اونور میدون منتظر من وایستاده بودی  کلاس که تموم شد دوون دوون اومدم سمت تو تاکسی گرفتیم که بریم سمت بالا  راننده تاکسی بهمون گفت دونفرین دیگه؟ ما خندمون گرفت گفتیم اره وسط راه گفتی پیاده شیم؟ برنامه ای نداشتم حقیقتا گفتم پیاده شیم خیابونا لیز بود میترسیدی سر بخورم هی میگفتی مراقب باش چون اگه سر بخوری من نمیتونم بگیرمت همه تند تند داشتن اینور و اونور میرفتن من و تو کنار هم با شالگردنای یه جور و کاپشن و پالتوی یه رنگ ( قرمز!) خیلی ریلکس و خونسرد کنار هم داشتیم قدم میزدیم که مسیر تموم شد باید میرفتی خدافظی کردیم عین یه بادیگارد نمونه ! مراقبم بودی تا به مقصد برسم بعد ها متوجه شدیم کلی ادم مارو دیدن و تا مدتها سوژه ای بودیم برای خودمون امروز برف میومد پرت شدم تو اون روزا دلم واست تنگ شده دلبر ...کجایی خب؟

 

+عنوان از سری اشعار <ح> جان میباشد !

 

  • ستوده --
  • دوشنبه ۲۷ آبان ۹۸

زخم را نتوان دهان از شکوه بیداد بست.

هشدار : متن زیر حاوی مقادیر زیادی گله شکایت و بغض است .

 

چیزی مثل خوره مرا میخورد و آنقدر غد و یکدنده هستم که هیچ چیز نگویم حتی اگر قرمزی چشمهایم دقیقه به دقیقه بیشتر شود و شجریان برای بار هزارم پلی شود خیلی وقت پیش نوشته بودم وقتی آدم اندوهگین است انگار کسی زیر ترس ها و ناکامی ها با خودکار قرمز خط کشیده باشد. سیستم دفاعی بدن من اصولا خیلی خنده دار است اولین ریکشنش دربرابر ناراحتی معده درد است بعدش سردرد و بعدش انگار شروع میکند به نبض زدن در گوشم و درد همینطور درتمام بدنم جاری میشود  انگار که خاکستر ققنوسی که هرگز نبوده ام روی دوشم سنگینی میکند . همه ی فلسفی بافی هایم از بین رفته اند هی به دست هایم نگاه میکنم و ناامید تر میشوم صدایی برای بار هزارم تکرار میکند : نمیتوانی  وفقط خودت را مسخره کرده ای . 

 

+ بسان بادکنکی که نخش را ول کرده اند توی آسمان  غمگین  بی پناه ناامید ناامید ناامید 

 

 

  • ستوده --
  • سه شنبه ۲۱ آبان ۹۸

اند دت ایز لایف

همه ی پدر ها و مادرها خوب نیستن خیلی هاشون حتی درمقابل بهتر شدن هم مقاومت میکنن و زندگی بچه هاشونو با خودخواهی تباه میکنن همه ی معلم ها خوب نیستن خیلی هاشون حتی زحمت هم نمیکشن و کارشونو درست انجام نمیدن همه اشتباه میکنن هیچ کس کامل نیست  هر چیزی ممکنه پیش بیاد. هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست و در نهایت دنیا چرخه ی تجربه یه قدم رو به جلو شکست اشتباه و بلند شدنه و زندگی خیلی وقتها تو چیزهای خیلی ساده ای خلاصه میشه 

و درنهایت : تیک ایت ایزی  اند لف سوماچ :)

 

+درمورد خط اول قبول دارم بی رحمانس !

  • ستوده --
  • چهارشنبه ۱۵ آبان ۹۸

از سری سوال هایی که در دهن ول میخورند

یچیزی که درمورد بلاگستان جالبه اینه که فکر کنم همه ی ما بر اساس نوشته هایی که از ادما میخونیم ازشون یه کاراکتر تو ذهنمون میسازیم و اونها رو اونطوری میشناسیم

کاراکتر من تو ذهن شما چه شکلیه؟ فکر میکنین من تو دنیای واقعی چه جور ادمیم؟ 

 

+همیشه دلم میخواسته بدونم پس لطفا اگه زحمتی نیست اکثرا جواب بدین :)

  • ستوده --
  • جمعه ۱۰ آبان ۹۸