میدونی یاد کِی افتادم؟ بهمن بود؟ شایدم اذر یادم نمیاد ولی یه برف تروتمیزی اومده بود صبح پنجشنبه بود ولی، من کلاس زبان داشتم و بعد کلاس زبان قرار بود باهم بریم نیم ساعت مونده بود به کلاس یه لنگ پا تو سرما اونور میدون منتظر من وایستاده بودی  کلاس که تموم شد دوون دوون اومدم سمت تو تاکسی گرفتیم که بریم سمت بالا  راننده تاکسی بهمون گفت دونفرین دیگه؟ ما خندمون گرفت گفتیم اره وسط راه گفتی پیاده شیم؟ برنامه ای نداشتم حقیقتا گفتم پیاده شیم خیابونا لیز بود میترسیدی سر بخورم هی میگفتی مراقب باش چون اگه سر بخوری من نمیتونم بگیرمت همه تند تند داشتن اینور و اونور میرفتن من و تو کنار هم با شالگردنای یه جور و کاپشن و پالتوی یه رنگ ( قرمز!) خیلی ریلکس و خونسرد کنار هم داشتیم قدم میزدیم که مسیر تموم شد باید میرفتی خدافظی کردیم عین یه بادیگارد نمونه ! مراقبم بودی تا به مقصد برسم بعد ها متوجه شدیم کلی ادم مارو دیدن و تا مدتها سوژه ای بودیم برای خودمون امروز برف میومد پرت شدم تو اون روزا دلم واست تنگ شده دلبر ...کجایی خب؟

 

+عنوان از سری اشعار <ح> جان میباشد !