۱۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

غول ِ کاغذی مهربون

از پریروز که امتحانام تموم شده هی میرم تو آینه به خودم نگاه میکنم و میگم یعنی تو سال دیگه دانشجو میشی؟ یعنی فقط شیش ماه عملا بیشتر از دبیرستانی بودنت نمونده ؟ و میترسم  

من خیلی فکر کردم و به نظرم کنکور هم فرصته هم تهدید و تصمیم گرفتم که از بخش فرصتش استفاده کنم کنکور یه زمان خوبیه برای اینکه آدم هدفمند تر عمل کنه سبک زندگیشو اصلاح کنه و زمان های مرده و تلف شدشو به حداقل برسونه و یاد بگیره که باید برای چیز هایی که میخواد تلاش کنه شکست بخوره و دوباره بلند شه 

وقتی اینطوری به کنکور نگاه میکنم به نظرم خیلی قشنگ تر میاد تا اون غولی که بقیه سعی دارن به من نشونش بدن 

کتاب تستایی که نیاز داشتمو خریدم و در حال شروع کردنم جمله های زیادیو میشنوم مبنی بر اینکه الان زوده خسته میشی چرا خودتو اذیت میکنی گوربابای کنکور و امثالهم ( سرشار از امید دادنن دوستان :| یکی نمیاد بگه من میدونم تو موفق میشی :(

اما خب من تصمیمو گرفتم و میخوام که دوباره ۱۲ ساله بشم 

دعاها و ویش یو د بست های شمارا خواستاریم نه برای من بلکه برای هرکسی که مسیری رو تو زندگیش دنبال میکنه 


*امیدوارم همه تصمیما فقط در حد تصمیم باقی نمونن:))

  • ستوده --
  • پنجشنبه ۳۰ خرداد ۹۸

کی میدونه؟

دستمو گذاشتم زیر چونه و دارم فکر میکنم که شاید اصلا همین باشه همین که آدم یه زندگی آمیخته با سیاهی و تباهی تحویل بگیره و بینش شادی ها و خوشبختی هارو پیدا کنه و حتی شاید خلق کنه .


  • ستوده --
  • سه شنبه ۲۸ خرداد ۹۸

هوم.

قبل از اینکه اندوه ایده آلیست بودن باشم جادوگر قبیله موهاتاک بودم  و قبل از اون توکان سبز بودم حالا احساس میکنم به هیچ کدوم تعلق ندارم درعین حال که همه این کلمه ها بخشی از من رو توصیف میکنن من ایده آلیستم احتمالا جادوگر قبیله ام و یه پرنده ی سبزم .
اما میدونم جدا از هرکدوم از این عبارت ها من یه ستوده دارم که باید کشفش کنم و به اون چیزی که میخواد باشه نزدیک ترش کنم 

+دلم میخواد اسم اینجارو بذارم دخمه ی معجون سازی و اسم نویسنده وبلاگ رو کیمیاگر منتها نه من کیمیاگرم نه اینجا دخمه ی معجون سازی :))

+من خیلی از ادمهای خجالتی و درون گرا خوشم میاد اینقدر  که خودمم دلم میخواست جزوی از اونها باشم و بله برای خجالتی بودن تلاش کردم و حتی موفق هم شدم :| من یه خجالتی شده بودم که حتی نمیتونست سلام کنه به بقیه 
ولی روحم مثل یه عضو پیوندی باهاش رفتار میکرد و پسش میزد خلاصه فقط هفت ماه تونستم اونطوری زندگی کنم  راست میگن که هرکسی کو دور ماند از اصل خویش بازجوید روزگار وصل خویش :))

+به قالب جدید وبلاگ حس خاصی ندارم خیلی هول هول ویرایشش کردم و فقط صرفا برای اینکه یچیزی باشه گذاشتمش

+همین الان در یک لحظه روحانی یادم اومد یه مدت خیلی کوتاهی اواز آن پرنده غمگین بودم  و خب بله غمگین بودم 
  • ستوده --
  • جمعه ۲۴ خرداد ۹۸

وقایع اتفاقیه

شما مثل من نباشین دوماه برای چیزی که امکان اتفاق افتادنش از پرواز کردن پنگوئن هاهم کمتره استرس نکشین و معدتونو داغون نکنین -_- 

و بله دیروز روز خوبی بود چون چیزی که دوماه براش استرس داشتم بالاخره تکلیفش مشخص شد :)

 

وقتی داشتم تاب بازی میکردم و هی میرفتم بالاتر عمیقا دوست داشتم با نامجو فریاد بزنم ای یار جانی یار جانی دوباره برنمیگردد دیگر جوانی 

 

در طول هفته اخیر استاد های کنکور شیمی میومدن مدرسمون و یه همایش طور برگزار میکردن تا ما ببینیم اگه خوبن باهاشون کلاس ورداریم

من همش احساس این داورای برنامه عصر جدید و داشتم و درمورد دوتا استاد اول وقتی نیم ساعت از از درس دادنشون میگذشت میخواستم بزنم رو دکمه ضربدر D:

ولی استاد امروزیه نه تنها جهارساعت مدارم به حرفاش گوش دادم و دلم نخواست وسطش بلند شم بزنمش ( سر اغلب کلاسا این حسو دارم بعد یه مدت :| ) بلکه کل این زمان با تمرکز بهش خیره شده بودم و هرچی میگفت رو میبلعیدم اصلا 

عالی درس داد به نظرم دیدگاهم به شیمی آلی خیلی تغییر کرد بخاطر تدریس فوق العادش بهش تبریک میگم 

 

اگه آدم تختیی* هستین هرگز هرگز با تاب خودتونو خفه نکنین بدنتون اوردوز میکنه و فرداش از شدت بدن درد میخواین داد بزنین 

 

و این بود اخبار هفته ای که گذشت خبرگزاری اندوه ایده آلیست بودن تاوقایع اتفاقیه بعدی شمارو به خدای بزرگ میسپره 

یه برنامهه ببینیم D:

 

*اصطلاحی برای آدمهایی که پیوند کوالانسی آن ها و تخت خوابشان از قوی ترین پیوند های جهان خلقت محسوب میشه و از اون جایی که برای کپی رایت ارزش زیادی قائلم این اصطلاح ساخته تد میباشد!

  • ستوده --
  • چهارشنبه ۲۲ خرداد ۹۸

عکس ها .

من هیچ وقت توی عکس ها نیستم از عکس هایی که خودم تویشان باشم و پس زمینه ام گل و چمن و بلبل و یا حتی یک ویوعه پرفشنال باشد خوشم نمی آید از سلفی هم بدم می آید دماغم را بزرگ نشان میدهد در صورتی که دماغ من خیلی بی عیب و نقص است صاف است و کمی سربالا و مدلش به مادربزرگ خدابیامرزم رفته است البته ای کاش به جای گوشتی بودن استخوانی بود ولی خب ملالی نیست در زمان خلقتم احتمالا گِل زیاد داشته اند 

از بحث منحرف نشوم میخواستم بگویم اما دوست دارم که آدمها را ثبت کنم  آن ها لبخند بزنند و من با همه ی بی سوادی ام در عکاسی سعی کنم که کادر را طوری ببندم که همه چیز در عین بی قاعدگی جای خودش باشد 

زیبایی آدمها را در عکس هایم ثبت کنم و انعکاس روحشان را از چشمهایشان نشان بدهم 

فردا اما دعوتم باید بروم باغ دوستم و یکی از دوست هایم که دوربین حرفه ای دارد میخواهد از همه عکس بگیرد و دارم فکر میکنم چه بهانه ای بیاورم که بیخیال من بشوند که من از اینکه در عکس باشم خوشم نمی آید .


+عکس گرفتن از طبیعت و محیط اطراف را بیشتر از آدمها دوست دارم 

  • ستوده --
  • دوشنبه ۲۰ خرداد ۹۸

چگونه کنکور را به یک بیزینس بزرگ تبدیل کنیم !

ساعت شیش و نیم بود که به خونه برگشتم مامان اومد و گفت دختر گلم شراره خوب بود ؟ من که متعجب از این همه مهربونی یهویی مامان ابروهامو بالا انداخته بودم گفتم سلام رسوند و همینطور متعجب بهش خیره بودم که یهو برگشت گفت داد و بیداد نکنیا! شبکه اموزش تبلیغ دی وی دی عربی بود زنگ زدم برای نمونه سفارش دادم ببینی چطوره اگه خوب بود بخریمش دستمو مشت کردم یه لبخند مسخره زدم و گفتم چقدر زیبا -_- مامان گفت : الانم کم کم زنگ میزنن چون گفتم دخترم خونه نیستش و خرسند از داد و بیداد نکردنای من ( چون من وحشتناک از شبکه اموزش و دلقک هاش متنفرم در زمینه کنکور ) به سمت اشپزخونه رفت و من غمگین به سمت اتاقم رفتم و ادامه تستای هندسه رو زدم  

یکم که گذشت صدای نکره تلفن خونه بلند شد خودکارو پرت کردم روی میز و تلفن برداشتم خیلی مودب و موقر گفتم بله بفرمایید؟ یه صدایی از پشت تلفن گفت سلام خانم خسته نباشید از موسسه نمیدونم چیچی مزاحمتون شدم شما تماس گرفته بودین صدامو صاف کردم و گفتم بله برای نمونه کارهای سی دی عربی تماس گرفتم چطوری باید دریافتشون کنم؟ اون اقای مثلا محترم هم برگشتن گفتن به اون هم میرسیم شما کار دیگه ای نداری ؟ گفتم نه چه کاری میتونم داشته باشم مثلا ؟ 

گفت داری برترین مشاور پایتخت حرف میزنی و ستوده درونم بشدت تمایل داشت بگه برو عامو با گنده تر از توام کاری ندارم تو که عددی نیستی .ولی به جاش خیلی متین گفتم من نیاز به مشاوره ندارم اینجا رو نمیدونم چی گفت و چطوری بحث رو کشوند به اینکه هدفت چیه و معدلت چنده و تراز قلم چیت چطوریه و وقتی بهش جواب دادم گفت افتضاحه واقعا افتضاح نبودن و تازه بخشیش هم بخاطر درس نخوندنمه   بهش گفتم اینا بخاطر اینه که من درس نمیخونم و ساعت مطالعم از یه ساعت بیشتر نشده و میدونین چی گفت : گفت اعتماد به نفست ستودنیههه میخواستم بگم چون خودم ستودم :| ولی عوضش گفتم اولین شرط بقا تو همچین دنیایی اعتماد به نفسه ماهرانه بحث رو عوض کرد و گفت تو چیزی از برنامه ریزی میدونی منم گفتم نه که از من ناامید شه و قطع کنه  ولی ای کاش لال میشدم و نمیگفتم از خود هفت شروع کرد و تا بیست دقیقه پیش یک بند و ممتد حرف زد و وسطش هی میگفت درسته ستوده جان ؟ و یا حواست به منه ؟ و من درحالی که لباسامو تا میکردم کتابامو مرتب میکردم میگفتم بله درسته ،صحیح ،چقدر جالب، واقعا نمیدونستم ؟! و اون هی ادامه میداد تازه وسط ماجرا هم هی میگفت ما وقتمون محدوده و من هی یاد اوری میکردم من یکسال زمان دارم حقیقتا و اون میگفت این زمان خیلی کمه خیلی کم !

 دراین بین متوجه نکات جالبی شدم اینکه چقدر ذهنم بستس ، چقدر بیسوادم چقدر کمم و اگه اون مشاور من بشه چقدر فوق العاده میشم:| و اون با رتبه نود و هشت کنکور سال نود که سالانه فقط افراد محدود و خاص و باهوشی رو مشاوره میده تا رزومش خراب نشه و خودش چقدر انسان خفنیه و من چقدر موجود حقیریم و اون لطف کرده داره با من حرف میزنه 

البته از حق نگذریم بین حرف هاش نکته های خوبی ام پیدا میشد که دونستنش خالی از لطف نبود 

نکته جالب ماجرا میدونین کجاست وسط مکالممون هی میگفت ستوده جان من وقتم محدوده امروز نمیتونم مفصل باهات حرف بزنم و همین ادم که وقتش محدود بود حدود دوساعت با من حرف زد :| وقتش آزاد بود چیکار میکرد واقعا؟

بعد هم خداحافظی کرد و در هنگام خداحافظی ازم خواست که شماره کاریشو یادداشت کنم و من هی فکر میکردم مگه ازش شماره شخصی خواستم که اینقدر رو کاری بودن قضیه تاکید داره در نهایت هم گفت اون بالابالا ها ببینمت خانوم موفق باشی :| 

و منو به لطف خدا و با یاری اهل بیت فکر کنم رها کرد 

و من از وقتی تلفن و قطع کردم دلم میخواد زار بزنم برای نظام اموزشی که باعث شده  که از کم شمردن و استرس زایی نوجوون ها و ناآگاهی هاشون کسب درامد بشه .

+ای کسانی که تا انتها خواندید درود بر شرف آریاییتون به هرحال D: چون خیلی طولانی بود

  • ستوده --
  • شنبه ۱۸ خرداد ۹۸

مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است

مادر بزرگ سلام رساند و گفت متاسف است کتاب فردریک بکمن نویسنده سوئدیه داستان درمورد السای هفت ساله و مادربزرگ هفتاد و هفت سالشه که با همه هفت ساله ها و هفتاد و هفت ساله های دنیا تفاوت دارن قلم روان بکمن که با خلاقیتش ترکیب شده و فضای فانتزی خاصی رو بودجود آورده واقعا آدم رو سر ذوق میاره 

و مفاهیم دنیای واقعی مثل عشق مرگ زندگی تخیل به شکل واقعا! خلاقانه ای رو صفحه ی کاغذ آورده شده 

مهم نیست چند سالتونه اگه قصه های فانتزی رو دوست دارین و دنبال مفاهیم عمیق هم هستین  من حتما بهتون این کتاب رو پیشنهاد میکنم .


با تشکر از حضور افتخاری پتو سرخپوستی قشنگمD:

و مرسی از بیان که کیفیت عکس رو افتضاح کرده -_-


بخشی از متن کتاب :

سایه ها اولش اژدها بودند، اما ذاتشان شرور بود و تاریکی این ذات شرور باعث شد به چیز دیگری تبدیل شوند. چیزی بسیار خطرناک تر. آنها از آدمها در قصه هایشان متنفرند؛ این تنفر آنقدر عمیق و ریشه دار شد که در نهایت تاریکی همه وجود آنها را در بر گرفت، تا جایی که سروشکلشان دیگر قابل تشخیص نبود. همین است که شکست دادنشان این همه سخت است، چون می توانند توی دیوار یا توی زمین ناپدید شوند یا توی هوا شناور شوند. آنها وحشی و خونخوار هستند و اگر یکی شان کسی را نیش بزند، طرف نمی میرد، بلای بدتری به سرش می آید: تخیلش را از دست می دهد. تخیل از توی زخم بیرون می جهد و آدم غم زده و تھی باقی می ماند. بعد هر روز پژمرده تر و پژمرده تر می شود، تا جایی که بدنش به یک پوسته تبدیل می شود. تا جایی که دیگر حتی یک قصه هم یادش نمی آید. و بدون قصه ها میاماس و تمام سرزمین نیمه بیداری می میرد، مرگ بدون تخیل. بدترین نوع مرگ است 


+سعی کردم پست معرفی خوبی از آب دربیاد دیگه نمیدونم چقدر موفق بودم :|


  • ستوده --
  • دوشنبه ۱۳ خرداد ۹۸

دومی و غول اخر D:

که آدمیزاد باید برای تمام آدمهایی که از دست میدهد سوگواری کند ولی دوباره کاری نه ...


پینوشت : قبلی باز یه خداحافظی درکار بود این یکی با یه هوووف رفت 

پشیمونم ؟ نه 

غمگینم ؟ نه 


قبل از اینکه بره گفت تو هیچ وقت حرف تازه ای نداری گفتم نه ندارم 

و تو دلم گفتم قدیمی ها هنوز تموم نشدن 


  • ستوده --
  • شنبه ۱۱ خرداد ۹۸

از مجموعه how poetry save me

جونم براتون بگه که :

آن نخل ناخلف که تبر شد ز ما نبود 

مارا زمانه گر شکند ساز میشویم

بله اینطوریاس

    

  • ستوده --
  • جمعه ۱۰ خرداد ۹۸

انجمن حمایت از آدم بدها

آیا فکر میکنید که آدم بده ی داستان بودن کار راحتی است ؟ نه جانم اگر تصورتان این است که(مثل فیلم ها) ادم بدها همیشه ثروتمندند و همیشه پاروی پاانداخته اند و کسی برایشان آب پرتقال می اورد باید بگویم که سخت در اشتباهید 

ما آدم بدها برای بد بودنمان باید جان بکنیم سرزنش های اطرافیان و نگاه تاسف بارشان را به جان بخریم و در هول و ولا باشیم تا " شاید " شما متوجه شوید که خوبی چقدر ارزشمند است ما به بد بودن محکومیم تا خوب بودن شما معنا و مفهوم پیدا کند 

تازه کسی هیچ کجای تاریخ از ما یاد نمیکند و قدرمان را نمیداند عوضش یک مشت لعن و نفرین برایمان میماند،  فکر میکنید اگر ما نبودیم قهرمانی هایتان را چطور نمایش میدادید؟ 

حالا که بحثش شد بگذارید بگویم لااقل بخاطر ماهم که شده تصنعی خوب نباشید باور کنید خستگی کارهای شبانه روزی برای نقشه ریختن اجرا کردن و حتی جنگیدن برای بد بودن و تلاش برای اینکه بدِ ایده آلی باشیم وقتی بخاطر خود خوبی قیام نمی کنید روی دوشمان سنگینی میکند ؛ اگر واقعا به خوبی اعتقاد دارید که هیچ وگرنه بیایید ور دل ما مشغول به کار شوید حقوقش هم خوب است به هرحال در شرایط اقتصادی کنونی داشتن شغل خودش یک موهبت محسوب میشود چه برسد به شغل شرافتمندانه ای مثل معنی دادن به خوبی ها

  • ستوده --
  • دوشنبه ۶ خرداد ۹۸