۸ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

ابری که خودکشی بکند برف میشود

میدونی یاد کِی افتادم؟ بهمن بود؟ شایدم اذر یادم نمیاد ولی یه برف تروتمیزی اومده بود صبح پنجشنبه بود ولی، من کلاس زبان داشتم و بعد کلاس زبان قرار بود باهم بریم نیم ساعت مونده بود به کلاس یه لنگ پا تو سرما اونور میدون منتظر من وایستاده بودی  کلاس که تموم شد دوون دوون اومدم سمت تو تاکسی گرفتیم که بریم سمت بالا  راننده تاکسی بهمون گفت دونفرین دیگه؟ ما خندمون گرفت گفتیم اره وسط راه گفتی پیاده شیم؟ برنامه ای نداشتم حقیقتا گفتم پیاده شیم خیابونا لیز بود میترسیدی سر بخورم هی میگفتی مراقب باش چون اگه سر بخوری من نمیتونم بگیرمت همه تند تند داشتن اینور و اونور میرفتن من و تو کنار هم با شالگردنای یه جور و کاپشن و پالتوی یه رنگ ( قرمز!) خیلی ریلکس و خونسرد کنار هم داشتیم قدم میزدیم که مسیر تموم شد باید میرفتی خدافظی کردیم عین یه بادیگارد نمونه ! مراقبم بودی تا به مقصد برسم بعد ها متوجه شدیم کلی ادم مارو دیدن و تا مدتها سوژه ای بودیم برای خودمون امروز برف میومد پرت شدم تو اون روزا دلم واست تنگ شده دلبر ...کجایی خب؟

 

+عنوان از سری اشعار <ح> جان میباشد !

 

  • ستوده --
  • دوشنبه ۲۷ آبان ۹۸

زخم را نتوان دهان از شکوه بیداد بست.

هشدار : متن زیر حاوی مقادیر زیادی گله شکایت و بغض است .

 

چیزی مثل خوره مرا میخورد و آنقدر غد و یکدنده هستم که هیچ چیز نگویم حتی اگر قرمزی چشمهایم دقیقه به دقیقه بیشتر شود و شجریان برای بار هزارم پلی شود خیلی وقت پیش نوشته بودم وقتی آدم اندوهگین است انگار کسی زیر ترس ها و ناکامی ها با خودکار قرمز خط کشیده باشد. سیستم دفاعی بدن من اصولا خیلی خنده دار است اولین ریکشنش دربرابر ناراحتی معده درد است بعدش سردرد و بعدش انگار شروع میکند به نبض زدن در گوشم و درد همینطور درتمام بدنم جاری میشود  انگار که خاکستر ققنوسی که هرگز نبوده ام روی دوشم سنگینی میکند . همه ی فلسفی بافی هایم از بین رفته اند هی به دست هایم نگاه میکنم و ناامید تر میشوم صدایی برای بار هزارم تکرار میکند : نمیتوانی  وفقط خودت را مسخره کرده ای . 

 

+ بسان بادکنکی که نخش را ول کرده اند توی آسمان  غمگین  بی پناه ناامید ناامید ناامید 

 

 

  • ستوده --
  • سه شنبه ۲۱ آبان ۹۸

اند دت ایز لایف

همه ی پدر ها و مادرها خوب نیستن خیلی هاشون حتی درمقابل بهتر شدن هم مقاومت میکنن و زندگی بچه هاشونو با خودخواهی تباه میکنن همه ی معلم ها خوب نیستن خیلی هاشون حتی زحمت هم نمیکشن و کارشونو درست انجام نمیدن همه اشتباه میکنن هیچ کس کامل نیست  هر چیزی ممکنه پیش بیاد. هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست و در نهایت دنیا چرخه ی تجربه یه قدم رو به جلو شکست اشتباه و بلند شدنه و زندگی خیلی وقتها تو چیزهای خیلی ساده ای خلاصه میشه 

و درنهایت : تیک ایت ایزی  اند لف سوماچ :)

 

+درمورد خط اول قبول دارم بی رحمانس !

  • ستوده --
  • چهارشنبه ۱۵ آبان ۹۸

از سری سوال هایی که در دهن ول میخورند

یچیزی که درمورد بلاگستان جالبه اینه که فکر کنم همه ی ما بر اساس نوشته هایی که از ادما میخونیم ازشون یه کاراکتر تو ذهنمون میسازیم و اونها رو اونطوری میشناسیم

کاراکتر من تو ذهن شما چه شکلیه؟ فکر میکنین من تو دنیای واقعی چه جور ادمیم؟ 

 

+همیشه دلم میخواسته بدونم پس لطفا اگه زحمتی نیست اکثرا جواب بدین :)

  • ستوده --
  • جمعه ۱۰ آبان ۹۸

یاس فلسفی

الان میخواستم یچیزیو بگم بعد دیدم چرا اصلا میخوام بگم؟ مگه گفتنش چه فایده ای داره ؟ اصلا وقتی حرف زدن ها هیچ فایده ای نداره پس واسه چی حرف میزنیم ؟ چرا زبان اختراع شده ؟ چرا باید حرف بزنیم؟ و سرسیلندر سوزوندم از این همه یاس فلسفی D: 

 

+اینجا رم با توییتر اشتباه گرفتم جدیدا :))

  • ستوده --
  • سه شنبه ۷ آبان ۹۸

وهم

ادمیزاد فکر میکنه یه روز به از دست دادن ها عادت میکنه یه روز وقتی قراره از دست بده یچیزی نمی چسبه بیخ گلوش اما دوباره و دوباره این غصه تکرار میشه دوباره و دوباره ادم درد میکشه و میدونی چیه ؟ هیچ کاریم نمیتونه بکنه نقطه سر خط .

  • ستوده --
  • شنبه ۴ آبان ۹۸

How poetry seve me

به این صورت که ناامیدین و همینطوری دارین از این صفحه به اون صفحه میچرخین که یهو میبینین حافظ گفته :

چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

یه نفس عمیق میکشین کتاب تستونو باز میکنین و دوباره شروع میکنین :)) 

  • ستوده --
  • پنجشنبه ۲ آبان ۹۸

اسمش چیه دقیقا

هیچی بدتر از این نیست که با کلی امید و آرزو سمت مطب دکتر راهی بشی و بعد ببینی که اطلاعیه زدن مطب دکتر فلانی از تاریخ فلان تا فلان بسته میباشد 

و تو فکر میکنی باید تا وقتی برگرده دقیقا چیکار کنی .

  • ستوده --
  • چهارشنبه ۱ آبان ۹۸