۹ مطلب با موضوع «یادداشت ها» ثبت شده است

انجمن حمایت از آدم بدها

آیا فکر میکنید که آدم بده ی داستان بودن کار راحتی است ؟ نه جانم اگر تصورتان این است که(مثل فیلم ها) ادم بدها همیشه ثروتمندند و همیشه پاروی پاانداخته اند و کسی برایشان آب پرتقال می اورد باید بگویم که سخت در اشتباهید 

ما آدم بدها برای بد بودنمان باید جان بکنیم سرزنش های اطرافیان و نگاه تاسف بارشان را به جان بخریم و در هول و ولا باشیم تا " شاید " شما متوجه شوید که خوبی چقدر ارزشمند است ما به بد بودن محکومیم تا خوب بودن شما معنا و مفهوم پیدا کند 

تازه کسی هیچ کجای تاریخ از ما یاد نمیکند و قدرمان را نمیداند عوضش یک مشت لعن و نفرین برایمان میماند،  فکر میکنید اگر ما نبودیم قهرمانی هایتان را چطور نمایش میدادید؟ 

حالا که بحثش شد بگذارید بگویم لااقل بخاطر ماهم که شده تصنعی خوب نباشید باور کنید خستگی کارهای شبانه روزی برای نقشه ریختن اجرا کردن و حتی جنگیدن برای بد بودن و تلاش برای اینکه بدِ ایده آلی باشیم وقتی بخاطر خود خوبی قیام نمی کنید روی دوشمان سنگینی میکند ؛ اگر واقعا به خوبی اعتقاد دارید که هیچ وگرنه بیایید ور دل ما مشغول به کار شوید حقوقش هم خوب است به هرحال در شرایط اقتصادی کنونی داشتن شغل خودش یک موهبت محسوب میشود چه برسد به شغل شرافتمندانه ای مثل معنی دادن به خوبی ها

  • ستوده --
  • دوشنبه ۶ خرداد ۹۸

گوش دادن مهمتر از حرف زدن است

همیشه دلم میخواسته با کسی حرف بزنم از ته دلم حرف بزنم هرچه واژه لعنتی که توی سلول به سلول بدنم دارند میچرخند را بالا بیاورم و برای یکبار هم شده احساس کنم سبک شدم احساس کنم چیزی مغزم را نمیخورد 

ولی آدمها نمیخواهند گوش بدهند آنها فقط میخواهند جوابت را بدهند و به تو اثبات کنند که از تو بدبخت ترند آنها میخواهند نصیحتت کنند من با آدمهای زیادی حرف زدم 

هیچ کدامشان به معنای واقعی کلمه هیچ کدامشان حتی خود لعنتی ام نمیخواهند گوش بدهند و آدم نمیداند حرف هایش را کجا بریزد 


+از این وسواس و فوبیای لعنتی ام که جدیدا شدت گرفته متنفرم هی توی مغزم میچرخد و مرا از کار و زندگی انداخته است اه .


+شاید احساس کنید غمگینم ولی نیستم 

+برای بابا  یک چیز نصفه ای نوشته ام و حتی نمیتوانم دوباره بخوانمش 

  • ستوده --
  • جمعه ۲۰ ارديبهشت ۹۸

اسمش سبزینس

عیدی امسال مدرسه مثل هرسال گلدون بود  گلدون های سبز با گل های گلبهی صورتی قرمز و سفید من گلبهی رو انتخاب کردم و و گذاشتمش روی میزم فکر میکردم بعد یه ماه خشک میشه چون من ید طولانی تو این زمینه دارم و اینقدر حواس پرتم و ذهنم شلوغه که یادم میره که بهش آب بدم اما این گلدون هنوز هست گاهی وقتا خیلی پژمرده میشه و تا مرز خشک شدن پیش میره اما من یهویی یادم میاد که ای وای من یه گلدون دارم و باید بهش آب بدم و همیشه فردای اینکه بهش آب میدم سبز میشه برگای جدید جوونه میزنه و دوباره شروع میکنه به زندگی کردن 

میدونی یجورایی خیلی شبیه منه 

همیشه منتظر یه تلگنره برای سبز شدن برای سبز موندن برای سبز زندگی کردن .

  • ستوده --
  • دوشنبه ۱۶ ارديبهشت ۹۸

عرش کبریایی : قسمت اول

خدا درحالی که غمگین و بغض الود به عکس هایی که از زمین مخابره شده بود نگاه میکرد به جبرئیل گفت :
چطور‌همچین موجودی رو خلق کردم و بخاطرش فرشته ای رو از درگاهم روندم که هفت هزار سال عبادتم کرده بود
به عکس های کودکان غرق در خون نگاه کرد و گفت چطور کائنات رو وادار کنم بهشون رحم کنن وقتی خودشون به خودشون رحم نمیکنن؟
 نگاهی به جبرئل انداخت و دید درگیر دستگاه مخابره عکس های زمینه با خودش گفت
جبرئیل نمیفهمه
نمیفهمه چقدر عاشق موجودی باشی و اون اینقدر تورو ناامید کنه دردناکه !

پی نوشت : وجود خدا یک احتماله یعنی خدا یا وجود داره یا وجود نداره اما بهش معتقدم چون همیشه تو زندگیم بوده و راستش تصور اینکه تو دنیای به این بزرگی یه نیروی فرازمینی نباشه که هواسش بهت باشه ترسناکه 

و اینم تصور ذهنی من از شرایط کنونی ادمها و خداست .

  • ستوده --
  • يكشنبه ۱ ارديبهشت ۹۸

یادداشت دوم : کلمه آخرین پناه ادمیزاد است

قبل تر ها یعنی یک چیزی حدود دوسال پیش اینستاگرام تریبون ازاد من بود و من همه نظرات و عقیده هایم را در آن مکتبوب میکردم  احساس میکردم کسی باید آنها را بخواند و من باید با کسی آنها را به اشتراک بگذارم اما بعد از چند بار بحث و جدل و حتی دعوا! بخاطر برداشت اشتباه یا حتی انتخاب ها و عقاید شخصی ام دیگر نتوانستم به اینستاگرام و آدمهای داخلش اعتماد کنم دیگر از نوشتن ترسیدم و نهایت کاری که انجام دادم این بود که از در و دیوار عکس گذاشتم و زیرش شعر ها و تیکه کتاب هایی گذاشتم تا حرفهایم را در لفافه بزنم  و مجبور نباشم به کسی جواب پس بدهم [و نمیفهمم چرا باور نداشتم که من مجبور نیستم به آدمها جواب پس بدهم !در ۱۴ ۱۵ سالگی انگار ادم فقط میخواهد مقبول واقع شود  ] کم کم باعث شد من از کلمه ها بترسم و دیگر نتوانم خیلی راحت حرف بزنم و مدت ها طول کشید تا بتوانم خودم را قانع کنم که قرار نیست تمامی کلمات من تایید شوند  من قدیسه نیستم و ممکن است اشتباه کنم و حتی اشتباه انتقال دهم 

اما لطفا لطفا  کلمات را برای آدمها بگذارید کاری نکنید از حرف هایشان بترسند کلمات اخرین پناه آدمیزاد است 

  • ستوده --
  • چهارشنبه ۲۱ فروردين ۹۸

این قسمت : اسپکتو پاترونوم

میخوام بگم هرچقدر هم که معتقد باشی ادم باید با دست های خالی ام که شده پای خودش و آرمان هاش وایسه و بجنگه ( مشخصه جدیدا زیاد فیلم های ابرقهرمانی میبینم ) و رویاها مهمترین داشته های ما تواین دنیا هستند که باید برای رسیدن بهشون تلاش کنیم و من میتوانم و اگر اصل بر ناتوانی انسان بود خدا اصلا انسانی خلق نمیکرد  محمد و مگه من چیم از همه کمتره 

دمنتور ها سخاوتمندانه حاضرن همه امید و ارزوتو سر بکشن و کاری کنن بترسی ناامید شی و بهت هی یاداور شن که انسانِ محترم اعتقاد کافی نیست باید ایمان داشته باشی به هدفت به خودت و تلاش کنی 



این عکسو تو راه برگشتن از سیزده بدر گرفتم خیلی شاید بی کیفیت باشه ولی اون نورها تو تاریکی بهم میگن حتی اگه تاریکی مطلق هم باشه نور راه خودشو پیدا میکنه 



پی نوشت اول  : داشتم فکر میکردم ما ادما براساس شرایطمون راجب چیزای متعددی مینویسم یکی راجب عشق مینویسه یکی ناامید و غمگینه از درد و رنج و غصه مینویسه 

من؟ منم کم کم دارم به این مجری های همایش های حال بهم زن انگیزشی  ما میتوانیمِ جهان را در چهارساعت فتح کنیم تبدیل میشم -_-


پی نوشت دوم : جالب نیست حتی حضور دمنتورهاهم بی فایده نیست و میتونه به یه نیروی محرک تبدیل شه؟ فقط باید به حد کافی ادم قوی باشه فکرمیکنم 

  • ستوده --
  • جمعه ۱۶ فروردين ۹۸

یادداشت: جنگیدن

همه ی ما آدمها در زندگیمان به موقعیت هایی برخورده ایم که باید با چیزی و یا برای چیزی میجنگیدیم تا پیروز شویم اما بارها شده است که نه تنها پیروز نشدیم بلکه روح و جسممان بخاطر این جنگ فرسوده شد 

من میخواهم بگویم جنگیدن خیلی خوب است اینکه برای چیزی که میخواهی مبارزه کنی باعث میشود تا به اصطلاح قدیمی ها قدر عافیت بدانی 

اما میدانی همه اش به ما گفته اند برای چیزی که میخواهی بجنگ اما محض رضای خداهم که شده هیچ کس نگفت اینکه چشمهایت را ببندی و فقط بجنگی و بجنگی باعث نمیشود پیروز شوی 

خیلی وقت ها باید برای یک لحظه ام که شده سلاحت را کنار بگذاری نفسی تازه کنی و چیزهایی را عوض کنی 

جزئیاتی که شاید سرعت رسیدن به مقصود و یا حتی قدرتش را افزایش میدهند 

خیلی وقتها ما ادم ها برای ماهیت یک چیز میجنگیم نه برای حل آن نتیجه ممکن است تفاوتی نکند شاید در هرحال آن مشکل رفع شود اما نیتی که ابتدا بخاطر آن میجنگیم مسیر مارا میسازد و هرچقدر که مسیر سهل تر باشد خب انسان راحت تر است و روح. وروانش کمتر آزار میبیند

تمام حرف من این است 

حواستان باشد که چرا و چگونه میجنگید !



  • ستوده --
  • جمعه ۹ فروردين ۹۸

خودسانسوری بشر به روایت تصویر

هیچ وقت نفهمیدم از کجای ماجرا آدم ها به جای اینکه رک و راست باهم صحبت کنند و همه چیز را به هم بگویند  شروع کردند به لفافه گویی 

از کی به جای اینکه زل بزنند در چشم های هم و بگویند دوستت دارم دلم برایت تنگ شده یا حتی حالم ازت به هم میخورد به پروفایل های شبکه های مجازیشان متوسل میشوند 

اگر یک روز کسی پیدا شود که در چشم هایم زل بزند که ستوده جان ازت متنفرم محکم بغلش خواهم کرد و برای این حجم از صداقت عمیقا از او تشکر خواهم کرد !


پینوشت : کسی هست که دلم میخواهد روابطم را با او مستحکم تر کنم و همه اش با او حرف بزنم کاش  کلاس اول بودم آن وقت میتوانستم بگویم سلام با من دوست میشی؟

  • ستوده --
  • سه شنبه ۷ اسفند ۹۷

برای همه ی ۱۲ ساله های دنیا

دیدین چقدر از قصه ها دور شدیم؟ دقت کردین دیگه هیچ دوازده ساله ای تو کمد دیواری خونه قایم نمیشه و سعی نمیکنه بره تو سرزمین خیالیش ..دیدین دست خودمونو گرفتیم و پرت کردیم تو واقعیت های خاکستری این دنیا 

عینک آدم بزرگ بودن رو زدیم به چشممون از افسانه ها دور شدیم؟

انگار خیلی وقته یادمون رفته این دنیا یه حقیقت سحر انگیز دیگه ای هم داره که لابه لای برگ درختا و صدای موج ها میشه پیداش کرد...لابه لای کتاب ها و خواب های پرتقالیی که از ستاره ها تلپی می افتن تو خوابمون 

سرزمین خیال آروم آروم داره از زندگیمون دور میشه و به ابدیت می پیونده 

میترسم از اون روزی که هیچ ۱۲ ساله ای نه دنیای جادو رو باور داشته باشه و نه غول هارو بشناسه 

اون روز دنیا به طرز وحشتناکی ترسناک میشه


  • ستوده --
  • يكشنبه ۲۷ خرداد ۹۷