میدونی ستوده ته تهش همه میرن یا خودشون با جفت پاهای خودشون میرن یا دست تقدیر اونارو ازت جدا میکنه یا همین فردا صبح چمدوناشونو ور میدارن و با یه بلیط به مقصد ناکجا اباد برای همیشه از زندگیت محو میشن یا نه ده ها سال دیگه میبینی هنوز وقت رفتنشون نرسیده بعضیا میرن دوراشونو میزنن دوباره برمیگردن بعضیا میگن بریم یه دور بزنیم باز میایم و دیگه هیچ وقت برنمیگردن ؛ ادما همینن

گاهی وقتها میگن برای همیشه کنارتیم و یه هفته بعدش ( نه یه روز کمتر نه یه روز بیشتر) میبینی دارن میرن گاهی وقتها هیچی نمیگن اروم کنارت میمونن و تبدیل میشن به نقطه ی امن زندگیت و تو اصلا متوجه نمیشی از کی حضور این ادم اینقدر برات پررنگ شده و اینقدر به زندگیت رنگ داده 

یه موقع هایی ادمایی هستن که تو شاید در حد یه قهوه خوردن باهاشون در ارتباطی اما یه عمر اثری که روت دارن باهات میمونه و با فکر کردن بهشون روحت تازه میشه 

یه موقع هایی ام نه یه ادمایی هستن خیلی وقته تو زندگیت حضور دارن ولی بهشون نگاه که میکنی احساس میکنی اینا همون ساعت آقاجونن که رو میز خونه جامونده ؛ آقاجون خیلی وقته رفته ،عقربه ها خیلی وقته از کار افتادن .

میبینی ستوده ؟ ادما همینن. روابط بین انسانی خیلی پیچیدس؛ ممکنه تو با پارادوکس های زیادی روبه رو بشی. پس رها کن بره و خودتو درگیر نکن . مهم اینه من همیشه همینجام و کنارت میمونم اره مهم همینه .

+ بعدا نوشت : 

از دوست بریدیم به صد رنج و ندامت

از دوست به‌خیر آمد و از ما به‌سلامت ..

 - ملک‌الشعرای بهار