گفته بودم که ترس بین احساساتی که میشناسم از همشون کشنده تره . از شنبه قراره برم پانسیون تو خونه نمیتونم درس بخونم خودشون بمونن و خونشون از بس نگران بودم براشون  ولی الان میگم به من چه اصلا ...دوروزه قفسه سینم درد میکنه گوشمم همینطور تو گوگل سرچ کردم به چیزای جالبی نرسیدم حس میکنم انگشتم کج شده و میترسم ، وقتهایی که خونمون تو سکوته رو دوست دارم کاش میتونستم مغزمم ساکت کنم جدیدا متوجه شدم شستن دستام بهم ارامش میده ولی به نظرم بهتره یه جایگزین دیگه واسه آرامشم پیدا کنم میترسم میترسم ترس داره منو میخوره هیچ جوره از این فوبیای بی سروته نمیتونم خلاص شم فوبیای مریضی ام فوبیاست که من دارم؟ غم انگیزه دلم میخواد داد بزنم سام بادی سیو میی پلیز ولی خودمو نگهداشتم 

هیچ کس سوپر من نیست ستوده خانم خودت گند زدی خودتم درستش کن