سرم گیج میره معدمم درد میکنه پشتیبانم برام اس ام اس داده دست مریزاد و من پوزخند میزنم میگم واسه چی دقیقا ؟  ایده ال گرای درونم بهم تشر میزنه خاک برسرت ببین این مدت چی بودی که بخاطر یه پیشرفت کوچیک ملت ساز و دهل راه انداختن و مامان درونم میگه چیکار داری دخترمو چش نداری ببینی بعد این همه مدت داره کم کم رو غلتک می افته من دوباره پوزخند میزنم 

یک شنبه ساعت هشت صبح میخوام برم خونه صاد  برای ح اتفاق افتاده بود که من ازش بی خبر بودم احساس مادریو دارم که مراقب بچش نبوده و از وظیفش کوتاهی کرده و اون بچه بدون مادرش آسیب دیده و فکر میکنم من چقدر دربرابر بعضی آدمها آسیب پذیرم  و چقدر دوری از اونها میتونه منو خسته و رنجور کنه و به خودم نگاه میکنم از وقتی اتفاقی که برای ح افتاده ختم بخیر شده احساس سبکی میکنم اگه چیزیش میشد؟ من باید چیکار میکردم ؟


پریروز بخاطر حرف غین زنگ زدم به ح که بینمون کینه نمونه که سیاه نباشه دلمون از هم و همون دقیقه اول که زنگ زدم پنج دقیقه بعدش داشتم میخندیدم فکر میکردم بعداز هفت ماه غریبه شده باشه برام ولی یکی بیاد میومد نیش منو جمع میکرد واقعا :| و بعد شبش تازه فهمیدم چه گندی زده و چه گندی زدم دلم میخواست خفش میکردم ولی چون خودم مقصر بودم دستم به جایی بند نبود هرچند منم قصدم اون اتفاق نبود ولی خب ادما به نیتت توجه نمیکنن خروجی کار همیشه مهمتره همیشه واقعیت رو به حقیقت ترجیح میدن همیشه همینن منم همینم حتی 



موهامو زدم روز اول زیبا بود همین که بهش آب خورد شبیه لونه کفتر شده رو سرم ولی سرم سبک شده آرایشگر ده بار پرسید مطمئنی بزنم گفتم بزن خانم میخوام چیکارش کنم هیچی با بغض داشت کوتاه میکرد و من تمام مدت پوکر فیس نگاش میکردم  و بله از وقتی اومدم خونه داداشم بهم میگه داداش و مامانم میگه قربون پسر ارشدم بشم مردی شده واسه خودش و من :| خدایا 



قراره یه تصمیم بزرگ بگیرم که خیلی ازش میترسم احساس میکنم شاید پشیمون شم ولی نمیدونم هوف پا کردن تو کفش ادم بزرگا هم کار بود اخه من کردم؟


+چرا احساسات من از تابع کسینوسی پیروی میکنه یه روز تو اوجم یه روز تو قعر!


+بعدا نوشت : تازه انگشتمم سوخت