پرومتئوس رو میشناسید؟ توی اسطوره های یونانی یکی از  تیتان ها و خدای آتشه و مثل اینکه عاشق آتنا دختر زئوس بوده . زئوس توی دوران خلق انسان ها پرومتئوس رو انتخاب میکنه تا کنار بشر باشه و همه چیز به جز آتش رو به انسان بده از اونجایی که پرومتئوس بشدت به انسان ها عشق میورزیده در برابر انسان ها عنان از کف میده و اتش رو دور از چشم زئوس به انسان ها میده .

اونطوری که هزیود ( شاعر یونانی ) میگه پاندورا نفرینی برای نوع بشر بوده که بعد از دزدیدن آتش توسط پرومتئوس بر بشر نازل شده زئوس با پتک هرمس پاندورا اولین زن انسانی رو از زمین خارج میکنه( مثل اینکه میزنه رو زمین بیرون میاد یه همچین چیزی ! )

هرمس اون رو دوست داشتنی مثل یک الهه خلق کرد و مهارت عجیبی در زیبا دروغ گفتن و فریبکاری به اون عطا کرد و ذهن و ماهیت یک سگ خیانت کار رو در وجود پاندورا قرار داد
آتنا الهه ی خرد و جنگاوری به پاندورا یه لباس نقره ای پوشوند و بهش بافتن رو اموزش داد .
و هفاستوس اون رو با یک الماس طلایی شگفت انگیز از حیوانات و موجودات دریایی تاجگذاری کرد.
و به همین ترتیب هرکدوم از تیتان بهش ودیعه ای رو دادن .
از این جا به بعد چند تا روایت داریم اما مستند ترینشون که توسط یه اسطوره شناس بلاد کفری نوشته شده بود میگه که زئوس پاندورا رو به برادر پرمتئوس هدیه میده پاندورا وقتی وارد محل زندگی برادر پرمتئوس میشه جعبه ای رو میبینه که بشدت مهر و موم شده ست (و ظاهرا اون هم هدیه ی زئوس بوده) و از اونجایی که بشدت کنجکاو بوده در جعبه رو باز میکنه
اون جعبه اما شامل همه ی تباهی ها و سیاهی های دنیا بوده که در اون پنهان بوده
تا پاندورا به خودش بجنبه همه ی اونها شروع به پخش شدن تو دنیای مادی میکنن و از جعبه فرار میکنن
پاندورا به امید اینکه شاید بخشی شون رو بتونه زندانی کنه در جعبه رو میبنده و تنها امید که ته جعبه
برای همیشه توی جعبه باقی میمونه .(یه روایت دیگه هم میگه که زئوس جعبه رو مستقیم به خود پاندورا امانت داده بوده که اون نتونسته مقاومت کنه و جعبه رو باز کرده و ادامه ی ماجرا)

حالا سوال اصلی اینجاست
امید وسط اونهمه تباهی چیکار میکرده؟ مگر نه اینکه ما امید رو به عنوان یک منجی میشناسیم و اون رو یک فضیلت تلقی میکنیم پس چطور توی جعبه ای از تباهی ها پنهان بوده؟

جواب این سوال رو نیچه در کتاب وقتی نیچه گریست به زیبایی بیان کرده :

نیچه تقریبا فریاد زد: امید مصیبت آخرین است! وقتی جعبه پاندورا باز شد و بلایایی که زئوس در آن گنجانده بود، به جهان آدمیان فرار کردند، یکی که از همه ناشناخته تر بود در جعبه باقی ماند: این آخرین بلا امید بود. از آن پی انسان این جعبه و امید درونش را به اشتباه، صندوقچه نیک اقبالی می داند. ولی ما از یاد برده ایم که زئوس آرزو کرده بود آدمی همچنان به آزار خویش ادامه دهد. امید بدترین بلاست، زیرا عذاب را طولانی می کند.

وقتی نیچه گریست اروین د یالوم


میدونید حالا نوبت شماست که انتخاب کنید
امید یک منجیه یا یک نفرین؟

 

منبع thoughtco.com

 

+دلم میخواد وبلاگ مفید تری داشته باشم و توش از چیزهایی بیشتر از غرولند هام از زندگی پست بذارم .این فکر میکنم اولین قدم باشه .