همه چیز دقیقا از همینجا شروع شد :

ایستگاه کینگز کراس سکوی نه و سه چهارم 

یه پسر لاغرِ عینکی با زخمی روی پیشونیش برای اولین بار سوار قطاری شد که زندگیش رو تغییر داد 

اولین باری که کتابهای هری پاتر رو خوندم ۱۳ سالم بود  قبلش فقط یچیزی از هری پاتر شنیده بودم و بشدت مشتاق بودم تا کتاب هاش رو بخونم یا فیلم هاش رو ببینم که دوستم تولد ۱۳ سالگیم دو جلد از هری پاتر و محفل ققنوس رو بهم هدیه داد 

[ البته هیچ وقت نفهمیدم چرا از وسط  :| چرا دو کتاب اول رو بهم نداد؟]

اینطوری بود که من دقیقا از وسط ماجرا وارد دنیای هری پاتر شدم 

فکر کنم عبارت زندگی کردن با این کتاب اینجا درست ترین تعریف برای رابطه ی من با این مجموعه داستان باشه 

من همزمان با هری هرمیون و رون تو سرسرای هاگوارتز غذا خوردم ، از کتابخونه هاگوارتز استفاده کردم و توی سالن عمومی گریفندور تکالیفم رو انجام دادم و برای مرگ اسنیپ و دامبلدور اشک ریختم و خط به خط این داستان رو نفس کشیدم 

هری پاتر شاید در ظاهر رمان نوجوان باشه که برای سرگرمی خونده میشه اما چیزهای زیادیو بهم یاد داد 

< بهم یاد داد برای اینکه ابر قهرمان دنیای خودت باشی نیاز به توانایی هایی فرا انسانی نداری و حتما لازم نیست کامل ِکامل  باشی بهم یاد داد دوستی ارزشمند ترین ودیعه ی این دنیاست که نصیبم شده و یاد داد که عشق قدرتمند ترین سلاح جهانه  با عشق به هرچیزی میشه پیروز شد >

گاهی وقت ها سعی میکردم جزییاتی از دنیای جادویی رو وارد دنیای خودم کنم ؛ چوبدستی بسازم چند تا کتاب با ظاهر جادویی درست کنم یا حتی نامه هاگوارتز رو برای خودم پست کنم  اما نمیشد خیلی چیزها این وسط درست نبودن و مصنوعی بودنشون فقط توی ذوقم میزد و کلافم میکرد اونوقت بود که از همه چنل های تلگرامی و پیج های اینستاگرامیه اینطوری لفت دادم و اجازه دادم این دنیا همینطور بکر و دست نخورده توی ذهنم  زندگی کنه  و سهم من ازش تنها خیال پردازی های قبل خواب باقی بمونه



فکر میکنم روزی که رولینگ دست به قلم برد تا این دنیارو خلق کنه هرگز فکرش رو نمیکرد که خیلی ها با این قصه ها زندگی کنن و نوجوونیشون رو رقم بزنن


پ ن : کاش زمان به عقب برمیگشت تا من برای اولین بار میتونستم این کتاب رو بخونم :(

پ ن ۲: مدت ها بود که میخواستم در ستایش هری پاتر پست بنویسم ولی احساس میکنم اصلا اون چیزی که میخوام نشده