خیلی وقت بود پست های این مدلی نذاشته بودم 

معلم شیمیمون با اختلاف کاپ گوگولی ترین جذاب ترین و خوش بیان ترین معلم رو به خودش اختصاص میده و اینقدررر ملیح درس میده که حد نداره ولی معلم فیزیکمون بشدت کنده و اعصاب منو خرد میکنه واقعا شیش فصل  رو چطوری میخواد تو شیش ماه تموم کنه ؟ البته کلا زمان دیر میگذره ادم باورش نمیشه فقط هشت روز گذشته !

 

امروز صبح تو مدرسه یهو گوشیمو ورداشتم و دیدم که صاد پیام داده هروقت بیکار شدی بهم زنگ بزن کار مهمی دارم من یهو قلبم ریخت و دستام شروع کرد به لرزیدن یعنی یجوری میلرزیدم که بچه ها نگرانم شدن و نشوندنم رو صندلی و دنبال یه فضای خالی میگشتن تا من بتونم زنگ بزنم و ببینم چیشده اخر رفتم زیرمیز کتابخونه تا در معرض دوربین ها نباشم و باگوشی ف یکی از همکلاسی هام به صاد زنگ زدم و گفتم چیشده نگران شدم و فکر میکنین صاد چی گفت ؟ گفت میخواستم بگم که مامانت میذاره چهارشنبه بریم اون همایشی که ح میخواد شعر بخونه توش من پشت تلفن گفتم البته حتما خبر میدم و اینا و همینکه گوشیو قطع کردم زدم زیرخنده و بچه ها قطعا متوجه شدن که من یه تختم کمه وسط خنده هام ماجرارو توضیح دادم براشون 

و اممم هنوز جای پس گردنی که خوردم درد میکنه D:

 

امروز برگشتنی داشتم فکر میکردم که این چیزی که ما بهش میگیم آزادی یه آزادی نسبیه در واقع هیچ کدوممون واقعا ازاد نیستیم یه ضرب المثلی هست که میگه ازادی حقیقی در مرگه یعنی اینکه همه ی ما وقتی که میمیریم به اون ازادی مطلق و ارمانی ترین حالت ممکن میرسیم تا قبل از اون احساسات ، خانواده ، جامعه وخیلی عوامل دیگه مارو دربند خودش میگیره .

 

با واقعه ی امروز متوجه شدم من اضطرابم رو حل نکردم فقط سرکوبش کردم که با کوچکترین اتفاقی اینطوری خودشو نشون میده به همین خاطر شروع کردم به هرشب نوشتن از همه چی از هرچیزی که ازارم میده و تو عمیق ترین لایه های قلبم مدفونه 

امیدوارم که این راه جواب بده

 

سریال شرلوک رو شروع کردم به دیدن و فوق العادست فوق العاااده هرچی راجع بهش بگم کم گفتم ^_^ حالا مفصل میام حرف میزنم راجع بهش

 

امیدوارم شما خوشحال و سبز باشین :)