مادر بزرگ سلام رساند و گفت متاسف است کتاب فردریک بکمن نویسنده سوئدیه داستان درمورد السای هفت ساله و مادربزرگ هفتاد و هفت سالشه که با همه هفت ساله ها و هفتاد و هفت ساله های دنیا تفاوت دارن قلم روان بکمن که با خلاقیتش ترکیب شده و فضای فانتزی خاصی رو بودجود آورده واقعا آدم رو سر ذوق میاره 

و مفاهیم دنیای واقعی مثل عشق مرگ زندگی تخیل به شکل واقعا! خلاقانه ای رو صفحه ی کاغذ آورده شده 

مهم نیست چند سالتونه اگه قصه های فانتزی رو دوست دارین و دنبال مفاهیم عمیق هم هستین  من حتما بهتون این کتاب رو پیشنهاد میکنم .


با تشکر از حضور افتخاری پتو سرخپوستی قشنگمD:

و مرسی از بیان که کیفیت عکس رو افتضاح کرده -_-


بخشی از متن کتاب :

سایه ها اولش اژدها بودند، اما ذاتشان شرور بود و تاریکی این ذات شرور باعث شد به چیز دیگری تبدیل شوند. چیزی بسیار خطرناک تر. آنها از آدمها در قصه هایشان متنفرند؛ این تنفر آنقدر عمیق و ریشه دار شد که در نهایت تاریکی همه وجود آنها را در بر گرفت، تا جایی که سروشکلشان دیگر قابل تشخیص نبود. همین است که شکست دادنشان این همه سخت است، چون می توانند توی دیوار یا توی زمین ناپدید شوند یا توی هوا شناور شوند. آنها وحشی و خونخوار هستند و اگر یکی شان کسی را نیش بزند، طرف نمی میرد، بلای بدتری به سرش می آید: تخیلش را از دست می دهد. تخیل از توی زخم بیرون می جهد و آدم غم زده و تھی باقی می ماند. بعد هر روز پژمرده تر و پژمرده تر می شود، تا جایی که بدنش به یک پوسته تبدیل می شود. تا جایی که دیگر حتی یک قصه هم یادش نمی آید. و بدون قصه ها میاماس و تمام سرزمین نیمه بیداری می میرد، مرگ بدون تخیل. بدترین نوع مرگ است 


+سعی کردم پست معرفی خوبی از آب دربیاد دیگه نمیدونم چقدر موفق بودم :|