نامه چهارم ۱۴ دی ماه
دوستِ جان
شرایط هنوز هم اندوهگین است فردا فیزیک دارم اما خب وقتی ادم اندوهگین باشد فیزیک خواندن کار وحشتناک تری نسبت به زمانی که ادم شاد است تلقی میشود در نتیجه دست به هر ریسمانی برده و سعی میکنم همه چیز را یادم برود
کتابی که از "پ" امانت گرفته بودم را خواندم ؛ میوه ی خارجی از جوجو مویز و بعد از خواندن دویست صفحه از کتاب بیش از پیش از جوجومویز متنفر شدم
راستش را بخواهی به نظرم میم مودب پور خودمان از این زن خیلی بهتر مینویسد و خدایی محسوب میشود برای خودش -_- هرچند میدانم این اظهار نظر خیلی ناجوانمردانه است

فکر کنم الان خاله اینها رسیده باشند تهران دلم برایشان تنگ میشود جدیدا متوجه شدم میم دوست خیلی خوبی خواهد بود خیلی خوب از انهاییست که کنارشان مجبور نیستی خودت را سانسور کنی و میتوانی ساعت ها کنار بشینی شادمهر گوش دهی و حس کنی که چقدر خوش گذراندی و اصلا هم برات مهم نباشد این آدمی که کنارش نشسته ای زمین تا آسمان باهم فرق دارید
و اصلا مهربانی های زیر پوستی اش عجیب به دل آدم مینشیند
چیز جالبی در میم توجه آدم را جلب میکند آن هم این است که اصلا مهم نیست با استهزا به علاقه مندیهایت نگاه میکند و حتی لجت را درمیاورد اما در نهایت فقط باعث میشود بخندی و با جیغ [ خب خجالت اور است اما من جدیدا جیغ میکشم-_- ] اسمش را صدا بزنی وبخندی و بخندد

اما همین چند دقیقه پیش که قبل سپردن تنم به آب داشتم گریه میکردم متوجه حقیقت دردناکی شدم من دوباره شبیه پارسال شدم شاید هم کمی بدتر و واقعا دلم میخواد خودم را خفه کنم که گذاشتم یک ادم بیشعور هرچیزی که رشته بودم را پنبه کند
من احمقم نه؟ اره احمقم

کاش میتوانستم ازت بخواهم زودتر سروکله ات توی زندگی ام پیدا شود اما میدانم الان وقتش نیست من باید خیلی چیزها یاد بگیرم تا وقتش برسد اولینش هم همین است اینکه یاد بگیرم هیچ کس قرار نیست تااخر عمر هی مرا از باتلاقی که درش دست و پا میزنم نجات دهد
اینکه خودم باید سوپرمن زندگی خودم باشم

به هرحال من امیدم را از دست نمیدهم این روزها تمام میشود و چند روز دیگر به حال خودم میخندم
هرچه که باشد انسان به امید زنده است

دوستدار تو
ستوده

بعدا نوشت : الان یادم اومد که میم بهم گفت تا یاد نگیری چطوری تنهایی خودتو نجات بدی پیشرفت نمیکنی
راست میگفت
من اینو شاید فهمیده باشم ولی یادش نگرفتم
وقشته یادش بگیرم :)

بعدا نوشت دو: از چیزهای زیادی باید برایت بنویسم

بعدا نوشت سه : به نظرت جالب نمیشود بعدا که همدیگر را شناختیم بدانیم این نامه نوشتن عادت مشترکمان بوده است؟
بعدا نوشت پنج : راستی از امروز تا اخر همین هفته میخواهم دست به اینترنت نزنم تا از این اعتیاد بیرون بیام